همین که گفتن؛ اجازه دادن از داخلِ کانال کمیل عبور کنیم...! حال
و هوای بچهها حسابی شهدایی شد...
ازونجایی که کاروان باید به موقع به مکان بعدی میرسید، قرار شد
بریم پایین و قدم زنان از کانال عبور کنیم و بعدش سوار اتوبوس شیم.
.
همین که گفتن؛ اجازه دادن از داخلِ کانال کمیل عبور کنیم...! حال
و هوای بچهها حسابی شهدایی شد...
ازونجایی که کاروان باید به موقع به مکان بعدی میرسید، قرار شد
بریم پایین و قدم زنان از کانال عبور کنیم و بعدش سوار اتوبوس شیم.
.
تاحالا نشده که بی خبر رفته باشم.
چه به ملاقات برادر
چه به ملاقاتِ خواهر...
.
اینبارم مثل همیشه اومدم بگم که چقدر این زندگیمو مدیونِشون هستم :)
::::::
دعاگوتونم انشاءالله در حرم کریمه اهل بیت(س) و اگر قسمت شد میهمان شهدا در جنوب. حلال بفرمایید
شرط کشفِ حجابِ سفارت فرانسه در خاک کشورمون!
توهین به پیامبر عظیم الشأنمون
شهادت جهاد مغنیه
::::::
+اصلا دوست ندارم این حس بهم دست بده که هیچ کاری از دستم بر نمیاد!
+پیام دو کلمهایِ سیدحسن نصرالله: جهزوا ملاجئکم!(پناهگاهایتان را حاضر کنید) +
اضافه میکنم: نامه رهبر انقلاب به جوانان اروپا و آمریکای شمالی +
مجدالدین اگر الآنت را میدید
کودکیاش را از نو میساخت
و مسیر خانه تا مدرسه را از خیابانِ اعلم الهدی میگذراند
.
از اینکه؛ مادر را ندید و در مادر شهید شد
میشود فهمید
جنینِ شیعه هم غیرت دارد...
:::
ناموسدارها
امروز محسن ابن علی(ع) را کشتند
حالِ مادرت را جویا شدهای؟
باگذشتِ هزارو اندی سال...
هنوز هم در ایامِ پایانیِ صفر، دلهای شیعیان غرقِ عزا و ماتم است
شیعیان داغهایی که به دلشان زدهاند را فراموش نکردهاند و نخواهد کرد
حتی با گذشتِ هزارو اندی سال!
از بصره ... از نجف... با پای پیاده... به یادِ عمه جان زینب(س)
مردی با همسرش دست در دستِ یکدیگر
...کسی نمیتواند خدایی ناکرده به ناموسش هتک حرمتی کند
دیگری با دخترش پا به پای همدیگر
...کسی جرأت ندارد که حتی نگاه چپ به دخترش کند
عدهای دیگر با کلاه و اسلحه حفاظت میکنند تا مبادا کسی به زائرین آسیبی برساند.
نه خندهای... نه تمسخری... نه معجری... نه گوشوارهای...
درست برعکسِ کربلا تا شام...
کتابهایم از آن دست چیزهایی هستند که اصلا دوست ندارم
به کسی قرضشان دهم! نه اینکه خسیس باشم... به این دلیل
که سابقهی درخشانی در قرض دادن کتاب ندارم! رفتنش با خودم
هست، برگشتش با خدا!!!
.
چرا این نَه را نمیفهمند سردار؟؟؟
چرا نمیفهمند که سردار، نه میسازد... نه میبازد؟!
چرا نمیفهمند سردار؟
چرا نمیفهمند که نه باید سر به سر سردار گذاشت
و نه سرش را برداشت؟!
وآنگاه که سرت را برداشتند، سرّش دودمانشان را فنا داد!
و آنها باز هم نفهمیدند!
نفهمیدند
که سرِّ تو
چگونه سر به سرِ خودسرانِ سرسپرده گذاشت!
خیرهسرانی که هنوز هم باور ندارند
که رشت از خونِ غیرتِ توست!
گویی همچنان منتظرِ یک "نَه"ی دیگرند... سردار
میرسد آن روزی که من و تو در کنار هم آزادانه قدم
بر میداریم و میچشیم طعم آن زیتونی را که سالهاست
موشها پای درختش تجمع کردهاند.
موشهایی که کورکورانه سر به زمین بردهاند تا ریشهاش را
نابود کنند.
غافلند و نمیدانند که این درخت، ریشه در آسمانها دارد...
.
.
به چه میخندی تو؟
سنگِ خود را، من به سینه نزنم!
پس زِ چه دلگیرم؟!
نه من آن بالایم
.