- این دختره رو میبینی؟
- کدوم؟ اونی که از درخت داره بالا میره؟ یا اونی که قلاب گرفته و نیشش بازه؟
- اِ ! خوب نگاه کن دیگه. اونی که اون گوشه داره میخنده
- آهان. خب؟
- مرضیس. دختر خوبیه. هفته پیش باهاش بهم زدم!
.
- این دختره رو میبینی؟
- کدوم؟ اونی که از درخت داره بالا میره؟ یا اونی که قلاب گرفته و نیشش بازه؟
- اِ ! خوب نگاه کن دیگه. اونی که اون گوشه داره میخنده
- آهان. خب؟
- مرضیس. دختر خوبیه. هفته پیش باهاش بهم زدم!
.
86/09/12 - ساعت پنج عصر
- الو... سلام عزیزم...چطوری؟ زنگ زدم بگم تصمیمو گرفتم...
آن شب تلفنی گفت که دورِ تمام دوستپسرانش را خط کشیده...
علیالحساب میخواهد چند ماهی، خودش را برای کنکور آماده کند...
.
این روزها،
روانشناسی رشد - با موضوع نوزاد، کنفراسی داشتم...
باعث شد، از بعضی چیزهایی که قبلاها خوشم میآمد، دیگر خوشم نیاید
مثلا ...
نه، ولش!
.
و خواهد آمد، آن روزی که وزیر جابجا میشود
و تمامِ کاسه و کوزههایت را بهم میریزد...
پینوشت: تصویر تزئینیست
ابرها میبارد
سینه به صدا میافتد
خیابان دلش میگیرد
تاکسیها دربست میشود
تاوانش را من میدهم...
دهان که وا میکنم
استاد کارتِ ویزتش را میدهد
مهربانی گل میکند
همکلاسی دندان میگیرد
تاوانش را من میدهم...
حرف از زیارت میشود
مادر نگران میشود
دل به لرزه میافتد
حقوقمان کم میشود
پاسپورتمان دیر میشود
کاسه کوزهها بهم میریزد
و تاوانش را من میدهم...
بنی آدم اعضای یکدیگرند! / که در آفرینش زیک گوهرند؟
خیلی موقعها، خیلی جاها، بینِ دوستان، سرِ کلاس، موقعِ مباحثه، وقت و بیوقت
هر وقت کار به جایی میکشید که باید این بیت از سعدی خوانده میشد
باید جوش میاوردم؛
همیشه هم یکی برای همه بودم... خودم بودم و خودم... با کلی دلیل و فلسفه که شماها اشتباه میخوانید...
اما جواب نمیداد...
خیلی سختست که حس کنی کلی آدم دور و برت هستند که هرچی دلیل میآوری حالیشان نمیشود...
خیلی سختست همه بگویند تنها تو اشتباه میخوانی!
مخصوصا که دبیر عروضِ قافیه - دبیرِ ادبیات - دبیرِ آرایه - دبیر زبان
و حتی در دانشگاه، استادی که مثلا دکترای زبان شناسی دارد
بگوید تو اشتباه میکنی،
حتی کتابهای درسی هم این بیت رو همینطور بنویسند!
حتی پشتِ اسکناسِ ده هزار تومانی هم!
و تنها دلخوشیِ تو دیوارِ ساختمان اداری شهرستان رودسر باشد که درستش را...!
اما سعدی مردِ کوچکی نبود...
او میفهمد اگر یکدیگر بگذارد با بیتِ بعدی همخوانی ندارد...
شما این بیت را چطور میخوانید؟
..........
بنی آدم اعضای یک "پیکرند" / که در آفرینش ز یک گوهرند
این خودش گویای همه چیز بود. شما ببینید دیگه این ورودیهای 91 چی بودند...!
بعضی از چیزها، آدم را عاشقِ خودش میکند
و بعضی چیز ها آدم را عاشقِ دیگری...
بعضی از عشقها عشقست
و بعضی عشقها فقط حال و هوای عاشقی میدهند...
اما من
از عشقهایی خوشم میآید که درام هستند
آن عشقهایی که مثلِ آبِ خشک از گلوی آدم پایین میرود
و آدم آن را با پوست وگوشتش درک میکند...
آن عشقهایی که اگر پایین نرود، دیگران را خفه
و اگر پایین برود، دیگران را هم عاشق میکند...
از آن عشقهایی که انسانیت را به رخ میکشد...
چگونه از نگهبانی لذت ببریم؟؟؟
- اگر زمان پست شما از ساعت 1 تا 3 صبح باشد، من توصیه میکنم کلش را بخوابید...اصلا عجیب میچسبد...
من که در عمرم هیچ خوابی به این اندازه برمن نچسبید!
- اگر از ساعت 4 تا 6 صبح پاس دارید، باید هرکاری انجام دهید جز نگهبانی...
مثلا همزمان با نگهبانی چای بنوشید! بخوابید، دعای فرج و عهد و زیارت عاشورا و بعدش نمازِصبح بخوانید...
واگر زیرِ نورِ ماه بر روی کوههای لوشان باشد که چه بهتر...
البته این را به شما توصیه نمیکنم! چون امکان دارد
وقتی آخر زیارتِ عاشورا به سجده میروید،یک چیزی بیاید دستتان را نیش بزند و برود!
یا وقتی موقع نگهبانی مشغولِ انجامِ کارهای شخصیتان هستید،
از گردانهای دیگر بیایند و به گردانِ شما پاتک بزنند، آنوقت همهاش ضدّحال میشود...!
- اگر موقع نگاهبانیتان با کسی برخورد کردید که اسم شب را نمیدانست...
باید هرچه عقده از فرمانده و جانشینش و مربیان و پاسبخش ،دارید سرِ او خالی کنید! این قانونِ بقاست!!!
- اگر بالای مقرّ فرماندهی نگهبان باشید، آن هم سرِ ظهر زیرِ آتشِ سوزان
باید چفیهتان را خیس کنید وبیندازید سرتان وکلاه آهنی رویش، بعد اسلحه را ستون کرده و یک چرتی بزنید
و البته اگر مانند من شانس بیاورید
که در همان حین جانشینِ فرمانده از راه برسد ولی دلش نیاید شما را بیدار کند...!
البته اصلا میتوانی مانندِ حامد خودتان را به مریضی بزنید وپاس ندهید!
- اینها تجربیاتِ من درطولِ آموزش در پستِ نگهبانی بود که لازم دانستم اینجا نشرش کنم... گویند زکاتِ علم نشرِ آن است!
و البته از آقای پاسبخش نخواهم گذشت که هرجا نیرو کم میآورد ازمن و همچادریهایم مایه میگذاشت...!
واین شد که ازآن پس، نامِ پاسبخش را گذاشتیم بازپخش...!
در یک نظرسنجی،از کارکنان و دانشجویان دانشگاه فرهنگیان پرسیده شد، نظرشان درمورد
امکانات آموزشی و رفاهی دانشگاههای دیگر چیست؟
کسی نظری نداد. چرا که :
واحد آموزش نمیدانست نظر چیست،
استاد نمیدانست آموزش چیست،
امورمالی نمیدانست رفاه چیست،
دانشجو نمیدانست دانشگاه چیست،
رئیس نمیدانست امکانات چیست!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن: در دانشگاه ما اگر رونق نیست، صفا هست...!
این روزا تا چشم کار میکنه غریبیِ امام زمان(ع) به چشم میخوره.
البته فقط این نیست. این روزا خیلی چیزا فدای آزادی شده.جابجاییِ
نسلهاهم نمکپاشن...
یادمه اون روزا که دانشآموز راهنمایی بودیم،معلمامون میگفتند:
وای به حالِ اون مملکتی که شما آینده سازانشین!
حالا هم که داتشجو شدم وبچههای دانشگاهو میبینم،باخودم
میگم؛وای به حال اون مملکتی که اینا میخوان معلماش بشن!
توی این دانشجوها خیلی چیزا نمیبینم. غربتِ امام زمان ازهمه بیشتر آدمو داغون میکنه...
اون چیزی هم که زیاد میبینم، ادعای فرهنگی بودنه!
پ.ن: منظور همه نیست. خوبان در اقلیتاند...