ب‍‌ع‍‌ض‍‌ی‍ از چ‍‌ی‍‌‍‌زه‍‌ا را، ف‍‌ق‍‌ط بای‍‌د دک‍‌ل‍‌م‍‌ه‍ ک‍‌رد...

ب‍‌ع‍‌ض‍‌ی‍  از چ‍‌ی‍‌‍‌زه‍‌ا را، ف‍‌ق‍‌ط بای‍‌د دک‍‌ل‍‌م‍‌ه‍ ک‍‌رد...

خدایا
ممنون از این سالهایی که بر من زندگی بخشیدی
تا خودم را به خودت ثابت کنم
با این که از اولش هم میدانستی
همین دکلمه
ناسپاسی را سرایش می کند.
می دانی
درکش برایم سنگین است
که چگونه من و تو، ما می شویم؟!!
که این بهترینِ برکت است.
و تو
همچنان که همچنان
منتظر بازگشت من به سوی ما!
و من
بی خیالِ بی خیال...!
انگار نه انگار
از کجا آمده ام
آمدنم بهرِ چه بود...
____________ ____________
وبلاگ می‌نویسم قربة إلی الله... ان شاءالله
____________ ____________


فهرست موضوعی
محبوب ترین ها
پربحث‌ترین ها
آخرین خاطرات

۱۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

اینترنت ملی

 فقط چند عدد سایتِ خارجی مانده که هنوز فیلتر نشده‎است،

 اگر به امیدِ خدا، آن‎ها را هم فیلتر کنند،

 اینترنتمان کاملا ملی می‎شود...!

۶ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۲ ، ۱۰:۰۲
دکـ لـ مـ هـ

سبک در گم

وقتی عشق‎ها جورِ دیگری می‎شود

وقتی غمیگنی‎ها، تاوانِ این عشق‎ها می‎شود

دلم از این عاشقانه‎ها بهم می‎ریزد

و خسته می‎شود

هم ازشعرهای عاشقانه

هم از شعرهای غمگین،

دلم یک سبکِ جدید می‎خواهد...

۶ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۰۸
دکـ لـ مـ هـ

.

هرکاری که می‎توانستم انجام دادم،

تا آینده‎ام را شیرین رقم بزنم...

 .

۶ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۴۸
دکـ لـ مـ هـ

 بعضی از چیزها، آدم را عاشقِ خودش می‎کند

 و بعضی چیز ها آدم را عاشقِ دیگری...

 بعضی از عشق‎ها عشق‎ست

 و بعضی عشق‎ها فقط حال و هوای عاشقی می‎دهند...

 اما من

 از عشق‎هایی خوشم می‎آید که درام هستند

 آن عشق‎هایی که مثلِ آبِ خشک از گلوی آدم پایین می‎رود

 و آدم آن را با پوست وگوشتش درک می‎کند...

 آن عشق‎هایی که اگر پایین نرود، دیگران را خفه

 و اگر پایین برود، دیگران را هم عاشق می‎کند...

 از آن عشق‎هایی که انسانیت را به رخ می‎کشد...

کالو

۱۱ دیدگاه موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۴۴
دکـ لـ مـ هـ

 یا رضا، من برای این زیارت نقشه‎ها کشیده بودم،

 کلی خواسته داشتم و می‎خواستم با دستِ پر برگردم

 درست است که خوب نیستم و با خودم درگیرم

 اما

 شماهم امامِ رئوفی و من این را دراین مدت خوب درک کرده‎ام...

 راستی آقاجان، این چه حکمتی‎ست تا ضریح و گنبدِ شمارا می‎بینم یادم می‎رود چه می‎خواستم؟

 فکر کنم این خواسته‎های من از دور خوش‎ست

 دستم را بگیر که به تو دلخوشم...

ساعاتِ پایانی سفر - 19/6/92         

   امضا- دکلمه          

۵ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۲۳
دکـ لـ مـ هـ

بسم رب الرضا(ع)

زیارت

 این که می‎گویند آدم با هربار زیارتت مجنون‎تر می‎شود راست‎ست

 ممنونم که باز هم

 این مجنونِ دلباخته را

 این نادانِ خود باخته را

 این اسیر و آواره را

 جا و پناه می‎دهی...

 راستی،

 مطمئن باش که منِ عقده‎ای جورِ دیگری می‎آیم

 و چیزهایِ زیادی می‎خواهم

 به خواهرت و غربیت قسم، بازهم آقایی کن

 امسال روی کَرمت حسابِ ویژه‎ای باز کرده‎ام...

 ...

ای که همه شب تاسحر، بامن مدارا می‎کنی                    این قلبِ بی‎دینِ مرا، امشب مداوا می‎کنی؟

اصلا که من خیلی بدم، باشد ولی رسمش نکن              این آهوی دست‎بسته را اینگونه دعوا می‎کنی؟

این دل شده لامذهبی، خونین شده چشمِ تَرَم                  این چشمِ گریانِ مرا داری تماشا می‎کنی؟

آواره و خسته شدم، از همه جا رانده شدم                         پیکرِ خسته‎ی ‎ِ مرا کنجِ حرم جا می‎کنی؟

میانِ عاشقانِ تو زائر وحاضر نیستم                                     میانِ این مردم مرا چگونه پیدا می‎کنی؟

آن گنبدِ زردِ طلا، دل را هوایی می‎کند                            حالا که دل بردی چرا، امروز وفردا می‎کنی؟

پروانه‎ی شمعِ شما، ...                                             آقا، گره‎ی قافیه‎ها را شما وا می‎کنی؟

پیراهنی آورده‎ام، ای یوسفم دستی بکش                          یعقوبِ چشمانِ مرا، تنها تو بینا می‎کنی

الراضی وبالقدر و قضا، سلطان علی موسی‎الرضا                    آخر تمامِ عاشقنت را زلیخا می‎کنی...

دکـ لـ مـ هـ          

......

پ.ن: به زیارتش می‎روم. انشاالله نائب‎الزیاره‎ی همه‎ی عاشقانش...

۶ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۰۰
دکـ لـ مـ هـ

 روزها که می‎گذرد، خودش را به رخم می‎کشد

 که من امروز را

 با تمامِ خوشی‎ها و ناخوشی‎هایش گذاشتم و رفتم

 من از دنیا می‎گذرم بدونِ اینکه کسی بر من خرده بگیرد

 اما تو

  من را چگونه گذراندی؟

  نه،  تو از من نمی‎توانی بگذری،

 و برای لحظه لحظه‎‎ی من، که بر تو گذشت

 سؤالت می‎کنند

 برای هر خوشی‎ها و ناخوشی‎هایش،

 که چگونه گذشت...

۳ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۱۶
دکـ لـ مـ هـ

دکتر نوبخت

این دغل دوستان که می بینی           مگسانند گردِ شیرینی

  جناب آقای دکتر محمدباقرِ نوبخت

درطولِ این مدتِ کوتاهی که سمتِ معاونت برنامه‌ریزی و نظارت راهبردی و سرپرست معاونت توسعه مدیریت و سرمایه انسانی رئیس جمهور‌ را به بایستگی کسب کرده‎اید، گند زده‎اید به هرچه برنامه‎ریزی و نظارت و توسعه و سرمایه انسانی و مدیریت شهرداری رشت.

لیک ما هم دراینجا لازم دانستیم مانندِ دیگر چاپلوسان و پاچه خوارانی که فضایِ کثیفِ شهر را با رنگ وبوی ریا، کثیف‎تر کرده‎اند، تبریکی بیجا جهتِ این اکتسابِ بجای شما عرضه داریم.

باشد که به پاسِ چند دهه چرب زبانی و این گسلِ همگانی، دستمان را در این دنیا بگیرید ...

جمعی از همشهریانِ بدبخت   

  

......

 پ.ن: هرچند این اکتسابِ شما برای عده‎ای سود نداشت، اما برای همشهریانمان حسابی نان داشت!

۸ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۲ ، ۱۵:۳۹
دکـ لـ مـ هـ

 گنجشک شیدایی

  این روزها باید حسابی بخوانی

  سوزِ صدایت تکانم می‎دهد

  مگر نمی‎بینی من هم رنگی شده‎ام؟

  مگر نمی‎بینی چون قناری اسیر شده‎ام‎؟

  کلک و پرِ گنجشک با باران خوش‎ست

  بخوان باران

  فقط بخوان

  صدایت سوز دارد...تکانم می‎دهد...

۹ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۲ ، ۱۷:۰۰
دکـ لـ مـ هـ

نگهبانی

چگونه از نگهبانی لذت ببریم؟؟؟

- اگر زمان پست شما از ساعت  1 تا 3 صبح  باشد، من توصیه می‎کنم کلش را بخوابید...اصلا عجیب می‎چسبد...

من که در عمرم هیچ خوابی به این اندازه برمن نچسبید!

- اگر از ساعت 4 تا 6 صبح پاس دارید، باید هرکاری انجام دهید جز نگهبانی...

مثلا همزمان با نگهبانی چای بنوشید! بخوابید، دعای فرج و عهد و زیارت عاشورا و بعدش نمازِصبح بخوانید...

واگر زیرِ نورِ ماه بر روی کوه‎های لوشان باشد که چه بهتر...

البته این را به شما توصیه نمی‎کنم! چون امکان دارد

وقتی آخر زیارتِ عاشورا به سجده می‎روید،یک چیزی بیاید دستتان را نیش بزند و برود!

یا وقتی موقع نگهبانی‎ مشغولِ انجامِ کارهای شخصیتان هستید،

از گردان‎های دیگر بیایند و به گردانِ شما پاتک بزنند، آنوقت همه‎اش ضدّحال می‎شود...!

- اگر موقع نگاهبانیتان با کسی برخورد کردید که اسم شب را نمی‎دانست...

باید هرچه عقده از فرمانده و جانشینش و مربیان و پاسبخش ،دارید سرِ او خالی کنید! این قانونِ بقاست!!!

- اگر بالای مقرّ فرماندهی نگهبان باشید، آن هم سرِ ظهر زیرِ آتشِ سوزان

باید چفیه‎تان را خیس کنید وبیندازید سرتان وکلاه آهنی رویش، بعد اسلحه را ستون کرده و یک چرتی بزنید

و البته اگر مانند من شانس بیاورید

که در همان حین جانشینِ فرمانده از راه برسد ولی دلش نیاید شما را بیدار کند...!

البته اصلا می‎توانی مانندِ حامد خودتان را به مریضی بزنید وپاس ندهید!

- این‎ها تجربیاتِ من درطولِ آموزش در پستِ نگهبانی بود که لازم دانستم اینجا نشرش کنم... گویند زکاتِ علم نشرِ آن است!

و البته از آقای پاسبخش نخواهم گذشت که هرجا نیرو کم می‎آورد ازمن و هم‎چادری‎هایم مایه می‎گذاشت...!

واین شد که ازآن پس، نامِ پاسبخش را گذاشتیم بازپخش...!

۹ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۲ ، ۱۵:۵۹
دکـ لـ مـ هـ

چه صفایی داشت

پا در کفش شهدا کردن

قدم به قدم شهید حس کردن

چیزِ دیگری بود این اندک زندگی

که فقط

لحظه‎ای

اندکی

جنگ را درک کردن...

چه حالی داشت

شهید بوسیدن

شهید خوردن

شهید دیدن

شهید گفتن

شهید رفتن

شهید ماندن

شهید خوابیدن...

با کمی پررویی

پا در کفش شهدا کردن

جایتان خالی بود...

۶ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۱۰
دکـ لـ مـ هـ