ب‍‌ع‍‌ض‍‌ی‍ از چ‍‌ی‍‌‍‌زه‍‌ا را، ف‍‌ق‍‌ط بای‍‌د دک‍‌ل‍‌م‍‌ه‍ ک‍‌رد...

ب‍‌ع‍‌ض‍‌ی‍  از چ‍‌ی‍‌‍‌زه‍‌ا را، ف‍‌ق‍‌ط بای‍‌د دک‍‌ل‍‌م‍‌ه‍ ک‍‌رد...

خدایا
ممنون از این سالهایی که بر من زندگی بخشیدی
تا خودم را به خودت ثابت کنم
با این که از اولش هم میدانستی
همین دکلمه
ناسپاسی را سرایش می کند.
می دانی
درکش برایم سنگین است
که چگونه من و تو، ما می شویم؟!!
که این بهترینِ برکت است.
و تو
همچنان که همچنان
منتظر بازگشت من به سوی ما!
و من
بی خیالِ بی خیال...!
انگار نه انگار
از کجا آمده ام
آمدنم بهرِ چه بود...
____________ ____________
وبلاگ می‌نویسم قربة إلی الله... ان شاءالله
____________ ____________


فهرست موضوعی
محبوب ترین ها
پربحث‌ترین ها
آخرین خاطرات

۴۹ مطلب با موضوع «داستانک» ثبت شده است

از وقتی که شده بود کنار دستِ سروان، سر شب به سر شب می‌گفت:

 - رِییس؟ پس چیشد اون همه حرف! چیه آخه! باز دست خالی بریم گشت!

 - دست خالی؟ پَ اون باتوم چیه؟

 - باتوم؟ به خیالتون باتوم اسلحس؟

 -همینکه من اسلحه دارم کافیه. کاریت نباشه سرباز

 

۷ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۲۲
دکـ لـ مـ هـ
زوزه‌ی باد و بوی خاک باران خورده‎ی جاده‎ی روستایی.
مردی با بارانیِ سبزِ خیس شده
و کمری که از سنگینیِ کوله‎ی روی دوشش خمیده،
از حاشیه‌ی راه، جاده را همراهی می‎کند.
.
۱۳ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۳ ، ۱۹:۰۶
دکـ لـ مـ هـ

         این دختره رو می‎بینی؟

-          کدوم؟ اونی که از درخت داره بالا میره؟ یا اونی که قلاب گرفته و نیشش بازه؟

-          اِ ! خوب نگاه کن دیگه. اونی که اون گوشه داره میخنده

-          آهان. خب؟

-          مرضیس. دختر خوبیه. هفته پیش باهاش بهم زدم!

.

۱۶ دیدگاه ۰۷ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۳۶
دکـ لـ مـ هـ

- پسرم کجا داری می‎ری؟

-بیرون

- بیرون کجا؟ مگه مهمون نداریم...

- بابا مهمون که همیشه هست...

- یه امشبو بمون

.

۱۳ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۰۲
دکـ لـ مـ هـ

 همان موقع که گفت:

 کارهای مربوط به خانه برای فاطمه

 و کارهای بیرون از خانه برای علی،

 فاطمه خوشحال شد

.

۱۴ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۲ ، ۱۲:۱۶
دکـ لـ مـ هـ

 گفتم پایت را از گلیمت درازتر کرده‎ای...

::

.

۵ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۲ ، ۲۳:۱۹
دکـ لـ مـ هـ

.

هرکاری که می‎توانستم انجام دادم،

تا آینده‎ام را شیرین رقم بزنم...

 

۱۵ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۴۴
دکـ لـ مـ هـ

 یک پک بیشتر از سیگارش نگذشته بود که یک نفر محکم به پشتش

 می‎خورد. سیگار از دهانش بر زمین افتاد. استوار با خشم به آن نوجوان

 نگاه می‎کند. اگر الان چندروز قبل‎تر بود، حتما دمار از روزگارِ آن پسر در می‎آورد!

.

۲۰ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۴۲
دکـ لـ مـ هـ

به آسمان‎ها برو

تا به دور دست‎ها خیره شوم.

مدت‎ها بود که تا نوکِ بینی‎ام را می‎دیدم

اما اگر تو بروی، همه چیز عوض می‎شود

.

۱۲ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۲ ، ۱۱:۰۲
دکـ لـ مـ هـ

 این دل و آن دل می‎کنم. پشتِ ویترین لباس فروشی می‎ایستم...

 نگاهی به پیراهن صورتیِ گل گلی می‎اندازم...

 خیلی زیبا بود... نگاه که به قیمتش کردم جا خوردم... گران است...

 اما ارزش یک لبخندت را دارد... یک نگاه عاشقانه‎ات را...

.

۲۴ دیدگاه موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۲ ، ۱۱:۱۱
دکـ لـ مـ هـ

 من نه می‎دانم شبها چه می‎کنی

 و روزها چطور از خواب بیداری می‎شوی...

.

۶ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۲ ، ۱۵:۱۳
دکـ لـ مـ هـ

86/09/12 - ساعت پنج عصر    

- الو... سلام عزیزم...چطوری؟ زنگ زدم بگم تصمیمو گرفتم...

آن شب تلفنی گفت که دورِ تمام دوست‎پسرانش را خط کشیده...

علی‎الحساب می‎خواهد چند ماهی، خودش را برای کنکور آماده کند...

.

۸ دیدگاه موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۲ ، ۲۳:۱۷
دکـ لـ مـ هـ