باز هم باران...
.
مجدالدین اگر الآنت را میدید
کودکیاش را از نو میساخت
و مسیر خانه تا مدرسه را از خیابانِ اعلم الهدی میگذراند
.
مجدالدین اگر الآنت را میدید
جنگل را فراموش میکرد
و عشق بازی را در خیابان اعلمالهدایت میآموخت
و به منظریهای میکشاند که از سبزه میدان میگذرد...
.
مجدالدین اگر الآنت را میدید
یادش میرفت روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگلهای گیلان
.
مجدالدین اگر الآنت را میدید
برایت شعوری میسرود
که نه پرندگانش یک دنده میبود
نه خزندگانش گزنده
و نه چرندگانش درنده
.
مجدالدین اگر الآنت را میدید
در گلسارت دو رکعت نماز تماشایی میخواند
که تکبیرةالاحرامش در منظریه و سجدهاش برروی خاک سنگفرشهایت اعلمالهدی باشد
.
مجدالدین اگر الآنت را میدید
یحتمل در اعلمالهدی عاشق میشد
و اندکی در کنار نوازندهی پیرش مینشست +
و شعرش را برای آن مردی میسرود، که عمریست میکارد... اما برداشت نمیکند!*
.
مجدالدین اگر الآنت را میدید
حتما در خیابان علمالهدایت پاتوق میکرد
در کنار آن دکهای که صوتش با عشق، بازی میکند
و شاید به دکهدار میگفت: هوا بارانیست... ولوم بده!
.
مجدالدین اگر الآنت را میدید
بجای گیسوی سیمین
کلیپس سرخِ نوشینی را بهانه میکرد
که در کنار حوض ایستاده و با موهایش، چشمهارا شانه میکند
.
مجدالدین اگر الآنت را میدید
ده سالگیاش را از نو میخواند
دکترایش را در گیلان میگرفت
و در رشت اقامت میجست**
.
گلچین... بیا و برای شهرمان شعری بگو
که من از این شهر نمیترسم
شهرباران که نقره داغ کردن نمیداند...!
بیا و شعری بگو
نمیدانم که باران هنوز هم به سقف خانهات میخورد یا نه
اما این را میدانم که نگاهت زیباست
و هرچه در اینجا میبینی
هست دلکش... هست زیبا...
نمیترسم که چشمانم به دنبالِ زلالی نیست
گر چه حالی نیست
ملالی نیست... ملالی نیست... ملالی نیست
چقدر خیس است چشمانم...نمیدانم
که بارانم... که بارانم... که بارانم...
:::::
* یکی از مجسمههای خیابان شهید اعلمالهدی رشت
** اهل اشارهها گرفتند!
+ سیدمجدالدین میرفخرایی متخلص به گلچینِ گیلانی. که نامش در این پست جنبه تزیینی دارد. خدایش بیامرزد.
+ دکلمهای زیبا از علیرضا آذر و احسان افشاری/باعنوانِ دو در یک (+)