از وقتی که شده بود کنار دستِ سروان، سر شب به سر شب میگفت:
- رِییس؟ پس چیشد اون همه حرف! چیه آخه! باز دست خالی بریم گشت!
- دست خالی؟ پَ اون باتوم چیه؟
- باتوم؟ به خیالتون باتوم اسلحس؟
-همینکه من اسلحه دارم کافیه. کاریت نباشه سرباز
از وقتی که شده بود کنار دستِ سروان، سر شب به سر شب میگفت:
- رِییس؟ پس چیشد اون همه حرف! چیه آخه! باز دست خالی بریم گشت!
- دست خالی؟ پَ اون باتوم چیه؟
- باتوم؟ به خیالتون باتوم اسلحس؟
-همینکه من اسلحه دارم کافیه. کاریت نباشه سرباز
چقــــدر سخت است. اینکه بنابر مصلحت، بخواهیم خلافِ
عقاید و تفکرتمان عمل کنیم. بر طبق مصلحت رفتار کنیم.
این مصلحتها واقعا عذاب آور است. اما چه کنیم، که گاهی
باید این کار را کرد.
برایمان دعا کنید که توانایی تشخیص و بصیرتمان بالا رود.
+ خدا به رهبرِمان، حضرت آقا طولِ عمر عطا کند و پرچم این انقلاب از دستان رهبرمان به دستان حضرت موعود(عج) برسد.
+ امشب، عازمیم. دعا کنید که چشممان نورانی شود به جمالِ حضرتِ عشق. انشاءالله. یاعلی
اگر شما هم جزو آن دسته افرادی هستید که مشتاقند به نرمافزارهای
شبکه اجتماعی معتاد شوند، میتوانید از راهکارهای پایین استفاده کنید!
شک نکنید که جواب میدهد!
.
و خواهد آمد، آن روزی که وزیر جابجا میشود
و تمامِ کاسه و کوزههایت را بهم میریزد...
پینوشت: تصویر تزئینیست
ابرها میبارد
سینه به صدا میافتد
خیابان دلش میگیرد
تاکسیها دربست میشود
تاوانش را من میدهم...
دهان که وا میکنم
استاد کارتِ ویزتش را میدهد
مهربانی گل میکند
همکلاسی دندان میگیرد
تاوانش را من میدهم...
حرف از زیارت میشود
مادر نگران میشود
دل به لرزه میافتد
حقوقمان کم میشود
پاسپورتمان دیر میشود
کاسه کوزهها بهم میریزد
و تاوانش را من میدهم...
بنی آدم اعضای یکدیگرند! / که در آفرینش زیک گوهرند؟
خیلی موقعها، خیلی جاها، بینِ دوستان، سرِ کلاس، موقعِ مباحثه، وقت و بیوقت
هر وقت کار به جایی میکشید که باید این بیت از سعدی خوانده میشد
باید جوش میاوردم؛
همیشه هم یکی برای همه بودم... خودم بودم و خودم... با کلی دلیل و فلسفه که شماها اشتباه میخوانید...
اما جواب نمیداد...
خیلی سختست که حس کنی کلی آدم دور و برت هستند که هرچی دلیل میآوری حالیشان نمیشود...
خیلی سختست همه بگویند تنها تو اشتباه میخوانی!
مخصوصا که دبیر عروضِ قافیه - دبیرِ ادبیات - دبیرِ آرایه - دبیر زبان
و حتی در دانشگاه، استادی که مثلا دکترای زبان شناسی دارد
بگوید تو اشتباه میکنی،
حتی کتابهای درسی هم این بیت رو همینطور بنویسند!
حتی پشتِ اسکناسِ ده هزار تومانی هم!
و تنها دلخوشیِ تو دیوارِ ساختمان اداری شهرستان رودسر باشد که درستش را...!
اما سعدی مردِ کوچکی نبود...
او میفهمد اگر یکدیگر بگذارد با بیتِ بعدی همخوانی ندارد...
شما این بیت را چطور میخوانید؟
..........
بنی آدم اعضای یک "پیکرند" / که در آفرینش ز یک گوهرند
این خودش گویای همه چیز بود. شما ببینید دیگه این ورودیهای 91 چی بودند...!
فقط چند عدد سایتِ خارجی مانده که هنوز فیلتر نشدهاست،
اگر به امیدِ خدا، آنها را هم فیلتر کنند،
اینترنتمان کاملا ملی میشود...!
این دغل دوستان که می بینی مگسانند گردِ شیرینی
جناب آقای دکتر محمدباقرِ نوبخت
درطولِ این مدتِ کوتاهی که سمتِ معاونت برنامهریزی و نظارت راهبردی و سرپرست معاونت توسعه مدیریت و سرمایه انسانی رئیس جمهور را به بایستگی کسب کردهاید، گند زدهاید به هرچه برنامهریزی و نظارت و توسعه و سرمایه انسانی و مدیریت شهرداری رشت.
لیک ما هم دراینجا لازم دانستیم مانندِ دیگر چاپلوسان و پاچه خوارانی که فضایِ کثیفِ شهر را با رنگ وبوی ریا، کثیفتر کردهاند، تبریکی بیجا جهتِ این اکتسابِ بجای شما عرضه داریم.
باشد که به پاسِ چند دهه چرب زبانی و این گسلِ همگانی، دستمان را در این دنیا بگیرید ...
جمعی از همشهریانِ بدبخت
......
پ.ن: هرچند این اکتسابِ شما برای عدهای سود نداشت، اما برای همشهریانمان حسابی نان داشت!
چگونه از نگهبانی لذت ببریم؟؟؟
- اگر زمان پست شما از ساعت 1 تا 3 صبح باشد، من توصیه میکنم کلش را بخوابید...اصلا عجیب میچسبد...
من که در عمرم هیچ خوابی به این اندازه برمن نچسبید!
- اگر از ساعت 4 تا 6 صبح پاس دارید، باید هرکاری انجام دهید جز نگهبانی...
مثلا همزمان با نگهبانی چای بنوشید! بخوابید، دعای فرج و عهد و زیارت عاشورا و بعدش نمازِصبح بخوانید...
واگر زیرِ نورِ ماه بر روی کوههای لوشان باشد که چه بهتر...
البته این را به شما توصیه نمیکنم! چون امکان دارد
وقتی آخر زیارتِ عاشورا به سجده میروید،یک چیزی بیاید دستتان را نیش بزند و برود!
یا وقتی موقع نگهبانی مشغولِ انجامِ کارهای شخصیتان هستید،
از گردانهای دیگر بیایند و به گردانِ شما پاتک بزنند، آنوقت همهاش ضدّحال میشود...!
- اگر موقع نگاهبانیتان با کسی برخورد کردید که اسم شب را نمیدانست...
باید هرچه عقده از فرمانده و جانشینش و مربیان و پاسبخش ،دارید سرِ او خالی کنید! این قانونِ بقاست!!!
- اگر بالای مقرّ فرماندهی نگهبان باشید، آن هم سرِ ظهر زیرِ آتشِ سوزان
باید چفیهتان را خیس کنید وبیندازید سرتان وکلاه آهنی رویش، بعد اسلحه را ستون کرده و یک چرتی بزنید
و البته اگر مانند من شانس بیاورید
که در همان حین جانشینِ فرمانده از راه برسد ولی دلش نیاید شما را بیدار کند...!
البته اصلا میتوانی مانندِ حامد خودتان را به مریضی بزنید وپاس ندهید!
- اینها تجربیاتِ من درطولِ آموزش در پستِ نگهبانی بود که لازم دانستم اینجا نشرش کنم... گویند زکاتِ علم نشرِ آن است!
و البته از آقای پاسبخش نخواهم گذشت که هرجا نیرو کم میآورد ازمن و همچادریهایم مایه میگذاشت...!
واین شد که ازآن پس، نامِ پاسبخش را گذاشتیم بازپخش...!