گاهی تورا ازیک طریق، عاشق تقاضا میکنم
گاهی صدا، گاهی دعا، گاهی تمنا میکنم...
دوستان همه رفتند و من راهی ندارم، در دلم
خود را میانِ عاشقان، زائر مهیا میکنم!
.
گاهی تورا ازیک طریق، عاشق تقاضا میکنم
گاهی صدا، گاهی دعا، گاهی تمنا میکنم...
دوستان همه رفتند و من راهی ندارم، در دلم
خود را میانِ عاشقان، زائر مهیا میکنم!
.
مارا کافی بود
که با دوستان به شهر ثابت کردیم،
ما اهل کوفه نیستیم
...
غیرت داشتیم
فقط حمایتِ مردم و مسئولین را نداشتیم...
ای حسین(ع)،
تو عاشق بودی
عاشقِ عاشق
و روزِ عشق بازی تو با معشوقت
ثبت شده است
در تقویمِ دل
عاشورا...
.
این روزها،
روانشناسی رشد - با موضوع نوزاد، کنفراسی داشتم...
باعث شد، از بعضی چیزهایی که قبلاها خوشم میآمد، دیگر خوشم نیاید
مثلا ...
نه، ولش!
.
ابرها میبارد
سینه به صدا میافتد
خیابان دلش میگیرد
تاکسیها دربست میشود
تاوانش را من میدهم...
دهان که وا میکنم
استاد کارتِ ویزتش را میدهد
مهربانی گل میکند
همکلاسی دندان میگیرد
تاوانش را من میدهم...
حرف از زیارت میشود
مادر نگران میشود
دل به لرزه میافتد
حقوقمان کم میشود
پاسپورتمان دیر میشود
کاسه کوزهها بهم میریزد
و تاوانش را من میدهم...
بعضی از چیزها، آدم را عاشقِ خودش میکند
و بعضی چیز ها آدم را عاشقِ دیگری...
بعضی از عشقها عشقست
و بعضی عشقها فقط حال و هوای عاشقی میدهند...
اما من
از عشقهایی خوشم میآید که درام هستند
آن عشقهایی که مثلِ آبِ خشک از گلوی آدم پایین میرود
و آدم آن را با پوست وگوشتش درک میکند...
آن عشقهایی که اگر پایین نرود، دیگران را خفه
و اگر پایین برود، دیگران را هم عاشق میکند...
از آن عشقهایی که انسانیت را به رخ میکشد...
لباس مشکیرو که تنم دید پرسید:
- خدا بد نده،چرا مشکی پوشیدی؟
- گفتم:عزای مادر
- گفت:چی؟مادرت؟
- گفتم:خدانکنه،منظورم حضرت زهراست...
و یادِ جملهی توی زیارتعاشورا افتادم؛<بأبی أنتَ واُمی...>