ب‍‌ع‍‌ض‍‌ی‍ از چ‍‌ی‍‌‍‌زه‍‌ا را، ف‍‌ق‍‌ط بای‍‌د دک‍‌ل‍‌م‍‌ه‍ ک‍‌رد...

ب‍‌ع‍‌ض‍‌ی‍  از چ‍‌ی‍‌‍‌زه‍‌ا را، ف‍‌ق‍‌ط بای‍‌د دک‍‌ل‍‌م‍‌ه‍ ک‍‌رد...

خدایا
ممنون از این سالهایی که بر من زندگی بخشیدی
تا خودم را به خودت ثابت کنم
با این که از اولش هم میدانستی
همین دکلمه
ناسپاسی را سرایش می کند.
می دانی
درکش برایم سنگین است
که چگونه من و تو، ما می شویم؟!!
که این بهترینِ برکت است.
و تو
همچنان که همچنان
منتظر بازگشت من به سوی ما!
و من
بی خیالِ بی خیال...!
انگار نه انگار
از کجا آمده ام
آمدنم بهرِ چه بود...
____________ ____________
وبلاگ می‌نویسم قربة إلی الله... ان شاءالله
____________ ____________


فهرست موضوعی
محبوب ترین ها
پربحث‌ترین ها
آخرین خاطرات

۱۱۹ مطلب با موضوع «شعر وادب» ثبت شده است

گاهی باید خود را رها کرد... رهای رها...

رها کرد تا برود.   برود از اینجا.   برود به هرجا که دلش می‌خواهد.

مهم نیست به کجا!

همه‌مان می‌دانیم که جای بدی نمی‌رود. گاهی اینگونه نیاز است!

۴ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۰:۵۱
دکـ لـ مـ هـ

 دورنِ سینه‌ام اغتشاش شده

 بوی کودتا میدهد نفس‌هایم!

.

۳ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۳ ، ۰۸:۰۰
دکـ لـ مـ هـ

رو سیاه تر ز منم هست جهان را بانو

سجده بر لب بگشاید، تیمم نکند؟!
و به قدقامتِ احرامِ تو تطهیر شود و
فارغ از هرچه قرائت


۷ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۱۸
دکـ لـ مـ هـ

.

 و مغزی که عمری برای تو تپیده

 دیگر فرق قلب با قلم را نمی‎داند!

.

۲ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۲۴
دکـ لـ مـ هـ

مجدالدین اگر الآنت را می‎دیدخیابان شهید اعلم الهدی

کودکی‎اش را از نو می‎ساخت

و مسیر خانه تا مدرسه را از خیابانِ اعلم الهدی می‎گذراند

.

۷ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۳ ، ۰۱:۳۰
دکـ لـ مـ هـ

کتاب‎هایم از آن دست چیزهایی‎ هستند که اصلا دوست ندارم

به کسی قرضشان دهم! نه اینکه خسیس باشم... به این دلیل

که سابقه‎ی درخشانی در قرض دادن کتاب ندارم! رفتنش با خودم

هست، برگشتش با خدا!!!

.

۹ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۳ ، ۲۳:۳۰
دکـ لـ مـ هـ

چرا این نَه را نمی‌فهمند سردار؟؟؟

چرا نمی‎فهمند که سردار، نه می‎سازد... نه می‎بازد؟!

چرا نمی‌فهمند سردار؟

چرا نمی‌فهمند که نه باید سر به سر سردار گذاشت

و نه سرش را برداشت؟!

 وآن‎گاه که سرت را برداشتند، سرّش دودمانشان را فنا داد!

و آن‎ها باز هم نفهمیدند!

نفهمیدند

که سرِّ تو

چگونه سر به سرِ خودسرانِ سرسپرده‎ گذاشت!

خیره‎سرانی که هنوز هم باور ندارند

که  رشت  از خونِ غیرتِ توست!

گویی همچنان منتظرِ یک "نَه"ی دیگرند... سردار

۱۰ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۳ ، ۱۶:۵۴
دکـ لـ مـ هـ
زوزه‌ی باد و بوی خاک باران خورده‎ی جاده‎ی روستایی.
مردی با بارانیِ سبزِ خیس شده
و کمری که از سنگینیِ کوله‎ی روی دوشش خمیده،
از حاشیه‌ی راه، جاده را همراهی می‎کند.
.
۱۳ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۳ ، ۱۹:۰۶
دکـ لـ مـ هـ

انسان‌ها بازیگر خوبی نیستند.

نمی‌توانند آدم بودن را نقش بازی کنند!

با گذر زمان،

زود خودشان را  لو  می‌دهند

و گاهی از زمان هم پیشی می‌گیرند!!!

خیلی زود هم فریب می‌خورند.

.

تجربه دارم که می‌گویم.

مدتی است خودم را بینشان جا کرده‌ام! خوب می‌شناسمشان!

و آن‌ها هنوز هم مرا نشناخته‌اند!!!

.

بین خودمان بماند :|

۱۲ دیدگاه موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۳ ، ۰۰:۰۸
دکـ لـ مـ هـ

.

قربانی کردنِ اسماعیل،  امتحانی بود که جوابش

بریده نشدنِ رگی‎ بود که خدا در آن جریان داشت...

                                         نَحنُ أَقرَبُ الیهِ مِنْ حَبْلِ الوَرید...

۹ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۳ ، ۱۲:۱۰
دکـ لـ مـ هـ

دلم پر است از لیلیِ نابابت

که چوبِ حراج به قصه‎های عاشقانه زده است!

این چه وضعی هست که درست کرده‎ای. تمامش کن،

تا فرهاد پشیمان نشده...!

لااقل تا مجنونِ این لیلی فراوان نشده

تمامش کن این جاهلانه را...

تمامش کن... تمام

:::

نتیجه‎ی مذاکرات فرهاد و خسرو، جز مرگ شیرین نبود.  اما آغازِ قصه‎ای نو شد، مرگِ فرهاد...

۱۱ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۰۰
دکـ لـ مـ هـ

یاسریع‎الرضا 

یک‎ماه نمی‎شود که از زیارتت برگشته‎ام

اما،  به اندازه‎ی یک عمر خلف وعده کرده‎ام...

.

یارضا، توبه‎ام را به بارگاه تو می‎کشم

می‎دانم... خوب چشیده‎ام... سال‎هاست که این را حس کرده‎ام

شما سریع‎الرضایی و درگاه شما، درگاهِ ناامیدی نیست...

  نگاهتو ازم نگیر  :)

.

۱۱ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۴۳
دکـ لـ مـ هـ