ب‍‌ع‍‌ض‍‌ی‍ از چ‍‌ی‍‌‍‌زه‍‌ا را، ف‍‌ق‍‌ط بای‍‌د دک‍‌ل‍‌م‍‌ه‍ ک‍‌رد...

ب‍‌ع‍‌ض‍‌ی‍  از چ‍‌ی‍‌‍‌زه‍‌ا را، ف‍‌ق‍‌ط بای‍‌د دک‍‌ل‍‌م‍‌ه‍ ک‍‌رد...

خدایا
ممنون از این سالهایی که بر من زندگی بخشیدی
تا خودم را به خودت ثابت کنم
با این که از اولش هم میدانستی
همین دکلمه
ناسپاسی را سرایش می کند.
می دانی
درکش برایم سنگین است
که چگونه من و تو، ما می شویم؟!!
که این بهترینِ برکت است.
و تو
همچنان که همچنان
منتظر بازگشت من به سوی ما!
و من
بی خیالِ بی خیال...!
انگار نه انگار
از کجا آمده ام
آمدنم بهرِ چه بود...
____________ ____________
وبلاگ می‌نویسم قربة إلی الله... ان شاءالله
____________ ____________


فهرست موضوعی
محبوب ترین ها
پربحث‌ترین ها
آخرین خاطرات

۱۱۹ مطلب با موضوع «شعر وادب» ثبت شده است

دیشب با چشمانم درگیر بودم

خواب در لابه‎لای چشمانم ترک خورده بود

نیمه‎ام در خواب، نیمه‎ام در بیداری

دیشب به آسمان‎ها زده بودم

تورا دیدم که به دورت می‎گردند

موهایت شانه می‎کنند

نوازشت می‎کنند

انگار پرستشت می‎کردند...

 

تومرا نگاه کردی

ومن دورکعت نماز خواندم

 

نگاهت صدایم کرد که آهسته بخوان

صدایت خوش بود

عطرِ سلام میداد، عطرِ صلوات

 

آمدی و روی سرم دست کشیدی

و من تابوتی شدم از تو که لااله الا الله سر میداد

 

شبِ زیبایی بود

فقط نمی‎دانم تورا دیدم یا خوابِ تورا؟

خواب بودم یا بیدار؟

 

زین پس،هرشب دعا خواهم کرد؛

اللهم الرزقنی توفیق شهادة فی سبیلک...

۴ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۲ ، ۱۵:۲۷
دکـ لـ مـ هـ
کدام باران؟!
ابرها دروغ می‎‌گویند
خورشیدی را پشت خود پنهان کرده‎اند
و عرق شرمش نوازش می‎کند صورت ما...
کدام بغض؟!
بغض باید بی‎صدا باشد،
نه با این قلمی که فریاد می‎زند!
آیا قلم دروغ می‎گوید؟
آن‎هم قلمی که به آن قسم خورده است؟
کدام تب؟!
بدن دروغ می‎گوید
درونش شعله‎ای غوغاست
وما چه زود باور می‎کنیم!
کاش بارانی بود، تا می‎شست بغض نشسته‎ام را...
که خاک اگر با آب دم بگیرد، چه‎ها که نمی‎کند
من این آب واین باران را دوست دارم
برای باران به ابر نه،به آسمان خواهم زد
که آسمان بامن است...
اینجا می‎گویند برایم تب می‎کنند!
اصلا بی‎پرده بگویم
 تب داریم تا تب...
۵ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۷:۰۳
دکـ لـ مـ هـ

عید را در آینه می‎بینم

اما اینبار می‎چشم با طعم حسرت

با آیه‎ی دلتنگی

حسرتِ روزهای خوب

حسرت روزهای شاد

که عجولانه گذشت

گونه ام سیراب‎ست

می‎شمارم

بچگی‎هایم را

گم کرده‎ام آنها را

من به‎یادم

یاد قلّک‎ها وسنگ

یاد شور وشوق وحسرت‎های کم

یاد بازی‎های گرم

یاد قهرها

یاد مهمان

یاد آجیل‎ها ودندان

خواستنی‎ها داشتنی

گاهی شادی،گاهی غمگین

جامه‎ی نو

گاهی مشکین گاهی رنگین

لب به خنده چشم به‎دست

عیدیِ خوب عیدیِ کم

گاهی بانثر گاهی شعر

با دلی خوش

که عید آمد وعید آمد

اما حالا حسرت

عید امسال در آیینه باید دید

عید آمد وعید آمد

اینبار چه‎زود آمد

این آیینه با عید دیدنی‎ست

کاش خاطره‎ها شستنی

کاش خواستنی‎ها داشتنی

گور در آیینه می‎بینم

از آنچه می‎بینم به من نزدیک‎تر است

ای آیینه

من درونِ تو

چه چیزها که نمی‎بینم...

۰ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۸ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۱:۵۶
دکـ لـ مـ هـ



معلمم،

ای کتاب ناطق کودکی‎هایم،

ای طراوت بخش لحظه‎های جدایی

یادم هست هروقت می‎دیدی که از راه پرت می‎شوم،

مهربانی‎ات را درون یک خط‎کش چوبی خلاصه می‎کردی

ومن گمان می‎کردم که تنبیه می‎کنی.

تاحالا کسی برایم نگفته بود که با هر زدنت،تیری به‎قلب خود می‎زنی،

عشقی به جانم می‎نشینی ونهالی درقلبم می‎کاری.

به‎راستی که اگر این‎ها نبود من هم نبودم.

وآنگاه که چون باران می‎گریستم،دست نوازش بر سرم می‎کشیدی

مرا فرزندت می‎خواندی، ومن احساس می‎کردم که دست نوازش خداست

بر سرِ بندگانش...

یادت هست؟...اول مهر به ما مهر می‎آموختی...

یادت هست؟...هروقت بیست می‎گرفتم شاد می‎شدی وهروقت نمی‎گرفت غمگین

ومن آخر دلیلش را نفهمیدم...

یادش بخیر...اشک‎هایم را ازگونه پاک می‎کردی...نامم را تلاوت می‎کردی،

برایم شعر می‎خواندی وبا من کودکی می‎کردی...

معلمم، باورکن تورا کم دارم... می‎خواهم کودکی‎هایم را باتو مرور کنم،

حتی با خط‎کش چوبی...

                                           

۸ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۴:۳۵
دکـ لـ مـ هـ

تب وتاب

گریه دارم،سرد‎تراز اشک،گرم‎تر از آفتاب

اشکی به زلالیِ بلور

نورِ چشمی داشتم مروارید

اما جنسش از آب

پر وبالش دادم

اما اکنون پرید

از دستِ این مردم که برای دل خود دل‎شِکنند

پیمانه‎ام پراز اضطراب

غل‎وزنجیر به تنم

برگردنم بسته‎اند طناب

گفت فرق دارم باهمه

راست می‎گفت،نبود کذّاب

فرق داشت،آری فرق!

نامردتر از دیگرو دیگران

پیمانه‎ام پراز اضطراب

غل‎وزنجیر به تنم

برگردنم بسته‎اند طناب

شب و روز درفاضلاب‎ست ومی‎دهد عطرِ گلاب

عاشق تر از حدِ خودم بود

سلامم بر هوس،دلِ درونم را شکست

خود شکست وخود پرازکینه است

انگار که چشمانش کرده‎اند اعتصاب!

مؤذنا!برایش نزن فریاد

خواب نسیت،خودش را زده‌است به‎خواب!

دلابم،دلابم،خسته‎ام از این همه عذاب

شناورم هرشب برروی رختخواب

متنفرم ازمن که تورا خواندم ناب

ناب است،دل‎سنگِ نایاب!

از دستِ تو،از دست این روزگار

سربه کوه گذاشته ام،بیابان برمن سراب

رهایم کن ای ماتمِ ازخون بی‎خبر

رنگِ خونی دارم که از شوق پرکشم

نبین این صورتِ تبدّل زده وهمرنگ مهتاب

دیگر بیخیالم،بیخیالم،بیخیالِ این تب‎وتاب

اصلا تو سواری،تو سزاوار ستایش وازمن سوا

تو شمعی،تو پروانه منم اشک‎وآه

باشد برو،ازمن برو،فقط برو،برو

اصلا تو قطره‎ی آب نه خودِ آب،منم غرقِ منجلاب

فقط توهم بیخیالِ این تب‎وتاب

دربه دیوار کوبیدم تا ببینی چه دلی شکسته‎ای

همه دیدند تو ندیدی،ای‎دادو ای‎بیداد

مؤذنا!برای که می‎زنی فریاد؟

خواب نیست! خودش را زده‎است به‎خواب!

تو دلی داری ودلدار که صدای شکستنش به گوش

پس تویی شکننده‎ی دلهای بی‎تاب؟!

هرروز به‎یک رنگی وهربار به‎یک راه

بیزارم از دستت که هستی در پرستشِ آفتاب

دستت به زیر،سر به هوا،ازخود بی‎خود،پشت به‎خدا

از دستِ تویی که باخته‎ی رنگِ هوا

خرابم،خرابم،خرابم،فقط خراب...

۰ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۱:۵۴
دکـ لـ مـ هـ

    می‎روم تا انتقام سیلیِ زهرا بگیرم

وقتی بانامحرم سربه زیر صحبت می‎کنم،می‎گویند؛آدم ندیده

وقتی تحویل سال به مزارشهدا می‎روم،می‎گویند؛تافته‎ی جدا بافته

وقتی برای دوری ازگناه ازجماعت دور می‎شوم،می‎گویند؛خودسر

واینبار لباس مشکی برای بافاطمه بودن تن می‎کنم،می‎گویند؛اُمل

آری،من تافته‎ای جدا بافته‎ام

اصلا بافته شدنی که به‎دست فاطمه باشد...

ومن این را دوست دارم.

می‎خواهم ازاین جماعت بروم،

پشت سرم آب نریزید،میلِ بازگشت ندارم

آب نریزید،لااقل به حرمتِ اینکه فاطمه بامن است

باشد که انتقام سیلیِ زهرا بگیرم...

 

پ.ن:فاطمه،فاطمه،فاطمه،فاطمه،فاطمه،فاطمه،فاطمه ...

۰ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۱:۵۸
دکـ لـ مـ هـ

  لبیک

برایِ تو سرودم، یک غزل اردیبهشت / غزل زدم ترانه،برای این سرنوشت

تو مرهمِ ترانه، خالِ لب ِ زمانه / فدایِ تو همه جان، ای بهترین بهانه

خرابِ یک نِگاهت، قبله‎ام ابرویِ تو / دلم شده هوایی،که مستم از بویِ تو

سپر شدی برایم، عاشقتم به مولا / ولایت وجودی، چشمِ دلم تو آقا

تو سیدِ سوایی، برای من دوایی / تو از زمین جدایی، تو لازمِ بقایی

شدم‎شدم هلاکت، عاشقِ سینه چاکت / نوشته‎ها فدایت، مست نگاهِ پاکت

جوابِ هرسؤالی، مونسِ بی‎نوایی / تو خودت انقلابی، کوبنده‎ای خدایی

 

۰ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۱:۵۷
دکـ لـ مـ هـ

                  قاصدک   

قاصدکم، چه بی‎صدا گریه می‎کنی!

حال که گریه را چوب می‎کنند می‌زنند بر تن درختان

حال که بغض‎های سر به فلک کشیده را باران می‎کنند برتن خیابان

.

۰ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۱:۴۰
دکـ لـ مـ هـ

  

 گفت: می‎تونی یه نمونه‎ خوب برام مثال بزنی؟

 گفتم: نمونش حضرت زهرا(س)...

۵ دیدگاه موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۲ ، ۱۴:۳۸
دکـ لـ مـ هـ

بهش گفتم: یعنی چی این کارت؟

شروع کرد به توجیه کردن،

حرفاش که تموم شد گفتم؛گاهی اوقات آدم برای کارایی که می‎کنه توجیهاتی میاره

که خودشم قبول نداره،چه برسه به دیگران!

گفت:مهم خداست،خدا که دیگری نیست،ازخودمونه...

۲ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۲ ، ۱۳:۵۲
دکـ لـ مـ هـ

بهانه‎ی تقویمی

فریاد می‎‌زنم،عید می‎شود اما روز نو نمی‎شود

این روز وآن روز نکن

این روزها از اول بی‎وفا بودند وحتی تا ازل...

نه!نمی‎توان این روز را نوکرد،حتی هفت سال قالب ببندند!

ازنو می‎نویسم؛

نمی‎شود این روز را نو کرد،

ابر همان ابر،باد همان باد،سنگ وباران نیز همان است،روز همان روز

چه امشب،چه فردا،چه امروز چه دیروز،چه حالا،چه هیچوقت!

واین نیز بگذرد...

واین ماییم که تنها به این بهانه درحالِ دوباره شدنیم

اما دوباره شدن به بهانه‎ی روزِنوهای حسابی!

واین چه دوباره شدن است؟!

وتنها به این بهانه،هرباره کوچک می‎شویم

دوباره شدن خوب است،ولی باکه؟با چه بهانه؟

به دیروزی که گذشت؟به امروزی که می‎گذرد؟یابه فردایی‎که نیست؟

می‎بینی چه شتابان بی‎وفایند؟

نمی‎توان خود را به این بهانه نوکرد،

به بهانه‎ای که تقویمی است

که روز از نو وروزی از نو واین به چه معناست؟!

از نو دوباره شدن را دوست دارم،

روزی که با خویشتن آشتی شود.

چه شود آن روز؟

آیا بوی بهار به مشامت نمی‎رسد؟ آری،اما بهار پاییزی!

که اگر نیاید یار امسال، باز باخود گلاویزی!

چه بسیارند که گمان می‎کنند نوروز می‎شود اما...

روزِ نویی که گور درآیینه می‎بیند!

بگویید به این مردم،به این چرخش،به این نوروزِ تقویمی

با که دوباره می‎شوید؟به کجا چنین شتابان؟

که این نیز بگذرد...


پ.ن:آرزو دارم روزهایی که پیشِ رو دارم ـ آغازِ روزهایی باشد که آرزو دارم

۰ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۷ فروردين ۹۲ ، ۲۱:۵۷
دکـ لـ مـ هـ