قاصدک
يكشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۹:۴۰ ب.ظ
قاصدکم، چه بیصدا گریه میکنی!
حال که گریه را چوب میکنند میزنند بر تن درختان
حال که بغضهای سر به فلک کشیده را باران میکنند برتن خیابان
حال که شرارههای کینه را زهرچشم میکنند برای شیطان
حال که درختها ساختهاند از کاغذهای خائن
حال که درون کفشهامان،چیزی نیست جز ریگ بیابان
حال که سکوت میشمارند هر بیصدا را
تو خیره شدهای به سفیدیِ کاغذ؟!
به دنبال آبی برای سراب؟!
اینجا یک چشم به آسمان است ویک خشم زیر دندان
با اینکه میدانی به باد دادنت چقدر برایمان زیباست
اما پیغام ها میرسانی همچنان
دلها دل میدهی
میدانم دلت خون است
از سر این است که خیرهای به سفیدی
شاید برای صلح
اما همه قهراند!
حال که از جام آب، سراب مینوشیم،
تو سکوتت را فریاد کن قاصدکم
قاصدکم،
چه بیصدا گریه میکنی!