الان که از خونه میری بیرون، کلی آدم میبینی که دارن روزه خواری
میکنن...
یکی یه بطری آبمعدنی دستشه... یکی یه لقمه دهنشه!
یکی داره سیگار میکشه... یا کمی اونطرفتر یه دختر و پسری...!
.
الان که از خونه میری بیرون، کلی آدم میبینی که دارن روزه خواری
میکنن...
یکی یه بطری آبمعدنی دستشه... یکی یه لقمه دهنشه!
یکی داره سیگار میکشه... یا کمی اونطرفتر یه دختر و پسری...!
.
هرچه دیگران گفتند باورم نشد
امروز دوباره رفتم خودم را در آیینه دیدم،
مات شده بودم،
واقعا این خودم هستم؟؟؟
.
میخواهم نمایشی از جامِ تو باشم
تا جهانی را به کام جانِ جانان بکشانی...
.
تو، باید بلند پروازی کنی
باید
اصلا خودم را ضمینِ تو میکنم...
.
تو پرواز در اورست را به من آموختی
که این چنین هیمالیا را به دورِ خود میچرخانم
.
و لازمهی اینگونه چرخشی
ملزومش
آموختنِ پرواز در ارتفاعاتِ دلیست
که ایمانش، هوای چنگ هر عقابی را به خود ندیدهاست...
.
تو به کاههای درونم بخند
بخند
تو که هیچ از من نمیدانی
به خیالت من،
مترسکِ شالیزارِ روستا
فقط میترسانم و دیگر هیچ...
.
.
زندگیِ من
مثلِ اوجِ خاطراههاییست
که در خاطرِ هیچ کسیِ دیگری نمیگنجد
جز
منِ دیگرِ من...
.
.
زندگی با تو عجیب شیرینست
که به فرهادِ تو دادم شکنش
.
یک نظر بس که نظر تنگ کنی
ای زلیخا، برسان پیرُهنش
.
نمیدانم اسمش چیست! یک دلنوشته است.
یک درد نوشته، یک مقاله یا یک پستِ عادی.
اما هرچه که هست، خاص ترین مخاطبش،
خودم هستم. خودِ خودم.
.