منِ عجیب با این تفکرِ عجیب دراین دنیای عجیب
عجیـب، عجیب بودنم را به رُخِ عجایبِ این سرزمینِ عجیب میکشاند...
.
عجیب هم نیست
که اینگونه عجیب بودنم ...برایت اینقـــــدر عجیب باشد...
منِ عجیب با این تفکرِ عجیب دراین دنیای عجیب
عجیـب، عجیب بودنم را به رُخِ عجایبِ این سرزمینِ عجیب میکشاند...
.
عجیب هم نیست
که اینگونه عجیب بودنم ...برایت اینقـــــدر عجیب باشد...
نامِ تو را که بر دهان جاری میکنم،
لبهایم مغرور میشوند
گونههایم، گل میاندازند
و به آسمان کمانه میکشند...
یک رنگین کمان به تک رنگیِ تو...
.
دیگر کار آنقدر بالا کشیده که دلت به حالِ دلم
میسوزد! باشد... اما لازم نکردهاست.
من خودم درگیرم. درگیرِ درگیر.
در گیر و دارهای مسیری که تو پیشِ رویم گذاشتهای!
.
.
به چه میخندی تو؟
سنگِ خود را، من به سینه نزنم!
پس زِ چه دلگیرم؟!
نه من آن بالایم
.
جادهای را دیدم
آن سرش ناپیدا !
که داغ را بر دلِ آنهایی میگذارد
که با وجودِ این مسیر
هنوز هم اندر خمِ یک کوچهاند
و نمیدانند که عشق هم
.
و آنچنان مرزِ جادهی عشق
از جادههای مجاور جداست
که سرابِ ستیز را
در سرِ هیچ بشری نخواهی یافت...
آری!
این
همان جادهایست که مرزهایش
نیاز به هیچ مرزبانی ندارد...
یک بدی بزرگی که بعضیها دارند، این است که دائما
میخواهند برتری خود را به دیگران ثابت کنند و آن را به
رخ دیگران بکشانند، وبدتر از آن به زور به دیگری بفهمانند
که تو در این مورد از من پایینتری و ...
.
من
از اولش هم
سنگِ عزای تورا به سینه میزدم
اما نمیدانم چرا
برای خیلیها
این زخمِ کهنه، تازگی دارد...
- پسرم کجا داری میری؟
-بیرون
- بیرون کجا؟ مگه مهمون نداریم...
- بابا مهمون که همیشه هست...
- یه امشبو بمون
.