ب‍‌ع‍‌ض‍‌ی‍ از چ‍‌ی‍‌‍‌زه‍‌ا را، ف‍‌ق‍‌ط بای‍‌د دک‍‌ل‍‌م‍‌ه‍ ک‍‌رد...

ب‍‌ع‍‌ض‍‌ی‍  از چ‍‌ی‍‌‍‌زه‍‌ا را، ف‍‌ق‍‌ط بای‍‌د دک‍‌ل‍‌م‍‌ه‍ ک‍‌رد...

خدایا
ممنون از این سالهایی که بر من زندگی بخشیدی
تا خودم را به خودت ثابت کنم
با این که از اولش هم میدانستی
همین دکلمه
ناسپاسی را سرایش می کند.
می دانی
درکش برایم سنگین است
که چگونه من و تو، ما می شویم؟!!
که این بهترینِ برکت است.
و تو
همچنان که همچنان
منتظر بازگشت من به سوی ما!
و من
بی خیالِ بی خیال...!
انگار نه انگار
از کجا آمده ام
آمدنم بهرِ چه بود...
____________ ____________
وبلاگ می‌نویسم قربة إلی الله... ان شاءالله
____________ ____________


فهرست موضوعی
محبوب ترین ها
پربحث‌ترین ها
آخرین خاطرات

مخ و مخچه‎ام را باید تیمم دهم! تجدید وضویی لازم است...

آن گاه که آیه و حدیث خودم را هم تضمین نمی‎کند

چه رسد به افکارم!

.

:::

  خوب است ( + )

۵ دیدگاه موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۳ ، ۲۳:۵۶
دکـ لـ مـ هـ

انسان‌ها بازیگر خوبی نیستند.

نمی‌توانند آدم بودن را نقش بازی کنند!

با گذر زمان،

زود خودشان را  لو  می‌دهند

و گاهی از زمان هم پیشی می‌گیرند!!!

خیلی زود هم فریب می‌خورند.

.

تجربه دارم که می‌گویم.

مدتی است خودم را بینشان جا کرده‌ام! خوب می‌شناسمشان!

و آن‌ها هنوز هم مرا نشناخته‌اند!!!

.

بین خودمان بماند :|

۱۲ دیدگاه موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۳ ، ۰۰:۰۸
دکـ لـ مـ هـ

.

قربانی کردنِ اسماعیل،  امتحانی بود که جوابش

بریده نشدنِ رگی‎ بود که خدا در آن جریان داشت...

                                         نَحنُ أَقرَبُ الیهِ مِنْ حَبْلِ الوَرید...

۹ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۳ ، ۱۲:۱۰
دکـ لـ مـ هـ

  تقدیم به کسی که

  میثاقی بود، بینِ من و باورم... تا رفاقت را باور کنم

.

۷ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۳ ، ۲۰:۰۰
دکـ لـ مـ هـ

هرزگاهی پیش می‎آید که احساسم، حسابی حالم را می‎گیرد...

امانم را می‎برد

دراین مواقع باید کسی... چیزی... باشد تا حالم را تسکین دهد

.

۶ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۳۳
دکـ لـ مـ هـ

دلم پر است از لیلیِ نابابت

که چوبِ حراج به قصه‎های عاشقانه زده است!

این چه وضعی هست که درست کرده‎ای. تمامش کن،

تا فرهاد پشیمان نشده...!

لااقل تا مجنونِ این لیلی فراوان نشده

تمامش کن این جاهلانه را...

تمامش کن... تمام

:::

نتیجه‎ی مذاکرات فرهاد و خسرو، جز مرگ شیرین نبود.  اما آغازِ قصه‎ای نو شد، مرگِ فرهاد...

۱۱ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۰۰
دکـ لـ مـ هـ

یاسریع‎الرضا 

یک‎ماه نمی‎شود که از زیارتت برگشته‎ام

اما،  به اندازه‎ی یک عمر خلف وعده کرده‎ام...

.

یارضا، توبه‎ام را به بارگاه تو می‎کشم

می‎دانم... خوب چشیده‎ام... سال‎هاست که این را حس کرده‎ام

شما سریع‎الرضایی و درگاه شما، درگاهِ ناامیدی نیست...

  نگاهتو ازم نگیر  :)

.

۱۱ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۴۳
دکـ لـ مـ هـ

         این دختره رو می‎بینی؟

-          کدوم؟ اونی که از درخت داره بالا میره؟ یا اونی که قلاب گرفته و نیشش بازه؟

-          اِ ! خوب نگاه کن دیگه. اونی که اون گوشه داره میخنده

-          آهان. خب؟

-          مرضیس. دختر خوبیه. هفته پیش باهاش بهم زدم!

.

۱۶ دیدگاه ۰۷ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۳۶
دکـ لـ مـ هـ

.

 ای که از کنج نگاهت به دلم برات می‎کنی

 دستم بگیر و از همه عالَم جدایم کن...

۴ دیدگاه موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۳ ، ۱۸:۲۴
دکـ لـ مـ هـ

 مغرور می‌شوم

 اینگونه که می‎بینم

 فراوان

 توجه شما و خواهرتان را

 نسبت به خودم

.

۹ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۳ ، ۱۳:۴۸
دکـ لـ مـ هـ

 .

غزل‎هایم، عمریست در هوای نبودنت قرنطینه شده‎اند

.

 یک جمعه بیا و غزلی نو باب کن...

۶ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۳ ، ۱۶:۱۲
دکـ لـ مـ هـ

می‎رسد آن روزی که من و تو در کنار هم آزادانه قدم

بر ‎می‎داریم و می‎چشیم طعم آن زیتونی را که سال‌هاست

موش‌ها پای درختش  تجمع کرده‎اند.

موش‎هایی که کورکورانه سر به زمین برده‎اند تا ریشه‎اش را

نابود کنند.

غافلند و نمی‎دانند که این درخت، ریشه در آسمان‌ها دارد...

 .

۱۰ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۳ ، ۱۳:۳۹
دکـ لـ مـ هـ