روزها که میگذرد، خودش را به رخم میکشد
که من امروز را
با تمامِ خوشیها و ناخوشیهایش گذاشتم و رفتم
من از دنیا میگذرم بدونِ اینکه کسی بر من خرده بگیرد
اما تو
من را چگونه گذراندی؟
نه، تو از من نمیتوانی بگذری،
و برای لحظه لحظهی من، که بر تو گذشت
سؤالت میکنند
برای هر خوشیها و ناخوشیهایش،
که چگونه گذشت...