ب‍‌ع‍‌ض‍‌ی‍ از چ‍‌ی‍‌‍‌زه‍‌ا را، ف‍‌ق‍‌ط بای‍‌د دک‍‌ل‍‌م‍‌ه‍ ک‍‌رد...

ب‍‌ع‍‌ض‍‌ی‍  از چ‍‌ی‍‌‍‌زه‍‌ا را، ف‍‌ق‍‌ط بای‍‌د دک‍‌ل‍‌م‍‌ه‍ ک‍‌رد...

خدایا
ممنون از این سالهایی که بر من زندگی بخشیدی
تا خودم را به خودت ثابت کنم
با این که از اولش هم میدانستی
همین دکلمه
ناسپاسی را سرایش می کند.
می دانی
درکش برایم سنگین است
که چگونه من و تو، ما می شویم؟!!
که این بهترینِ برکت است.
و تو
همچنان که همچنان
منتظر بازگشت من به سوی ما!
و من
بی خیالِ بی خیال...!
انگار نه انگار
از کجا آمده ام
آمدنم بهرِ چه بود...
____________ ____________
وبلاگ می‌نویسم قربة إلی الله... ان شاءالله
____________ ____________


فهرست موضوعی
محبوب ترین ها
پربحث‌ترین ها
آخرین خاطرات

۸۵ مطلب با موضوع «شعر وادب :: نثر» ثبت شده است

نبضِ بندگی‎ام را که می‎گیرم،

بگیر نگیر دارد!

گاهی تند
گاهی کُند...
تند که می‎شود، با خودم می‎گویم؛
کاش همیشه رمضان بود...

کاش...

۱۱ دیدگاه موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۲ ، ۱۴:۲۴
دکـ لـ مـ هـ

امام رضا

دوست دارم مست شدن را

خیس شدن را

سرد شدن را

مریض شدن را

تنها به این بهانه که در آرزوی تو باشم

من را هوای بارانِ تو به سر زده است

که به این آرزو به سر می‎برم

که روزی

لایقِ وصلِ تو باشم...

هرچند که من لایقِ وصلت نیستم

اما

آرزو بر جوانان عیب نیست،

این خوش آرزو را شوقِ یک لحظه نگاهی چاره است

راستی

ثانیه شماری را خوب می‎دانم

هزارو یک - هزارو دو - هزارو سه...

این روزها که می‎گذرد
ثانیه شماری می‎کنم
تا برسم به پابوست

اگر تو بخواهی
شاید امسال کمی نزدیک‎تر
شاید...

۱۲ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۲ ، ۱۱:۰۶
دکـ لـ مـ هـ


هرچه دیگران گفتند باورم نشد

امروز دوباره رفتم خودم را در آیینه دیدم،

مات شده بودم،

واقعا این خودم هستم؟؟؟

منی که یک عمر سرِ سفره‎ی غریبه‎ها بزرگ شده‎ام

باید از غریبه‎ها باشم.

اما...خدایا...

هنوز هم باورم نمی‎شود

که برایم دعوت‎نامه آمده باشد...

باید خودم را آماده کنم.


.............................................................................................

 اَللّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضانَ الَّذى اَنْزَلْتَ فیهِ الْقُرْآنَ

۱۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۲ ، ۱۳:۰۶
دکـ لـ مـ هـ

 همیشه بینی‎ام گرفته است

 همه فصل اینطور است

باور کنید.

 وگاهی که فشار زیاد می‎شود،چشمانم هم اشک می‎ریزد...

از کودکی دکترها گفتند،حساسیتِ فصلی داری،

همه فصل،

باور کنید.

از همان اولش هم معلوم بود به این دنیا حساسیت دارم...

۱۳ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۲ ، ۲۰:۴۸
دکـ لـ مـ هـ


اسیر بیابان شدن بدجور کلافه‎ات می‎‌کند.
مگر بیابان با آب معنا دارد؟!
فرقِ من و تو را فهمیدم
تو در بیابان، آب را سراب می‎دانی
من،رویاء
۳ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۲ ، ۲۱:۰۸
دکـ لـ مـ هـ

نمی‎دانم،   

عده‎ای که هنوز یک نیمه‎ی کامل هم نیستند،

چرا به دنبالِ نیمه‎ی دیگرِ خود می‎گردند؟!

.

۱۳ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۲ ، ۱۲:۳۲
دکـ لـ مـ هـ
اُفت دارد برای شیعه

غیبتِ طولانیِ تو

این همه تنهاییِ تو...


پ.ن: حجمِ تنهاییِ تو،بیشتر از بودنِ ماست...

۸ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۲ ، ۱۲:۴۲
دکـ لـ مـ هـ

انسان در زبانش مخفی‎ست،
این زبان در دهان نمی‎گنجد...

۱ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۲ ، ۱۵:۱۰
دکـ لـ مـ هـ

دیشب با چشمانم درگیر بودم

خواب در لابه‎لای چشمانم ترک خورده بود

نیمه‎ام در خواب، نیمه‎ام در بیداری

دیشب به آسمان‎ها زده بودم

تورا دیدم که به دورت می‎گردند

موهایت شانه می‎کنند

نوازشت می‎کنند

انگار پرستشت می‎کردند...

 

تومرا نگاه کردی

ومن دورکعت نماز خواندم

 

نگاهت صدایم کرد که آهسته بخوان

صدایت خوش بود

عطرِ سلام میداد، عطرِ صلوات

 

آمدی و روی سرم دست کشیدی

و من تابوتی شدم از تو که لااله الا الله سر میداد

 

شبِ زیبایی بود

فقط نمی‎دانم تورا دیدم یا خوابِ تورا؟

خواب بودم یا بیدار؟

 

زین پس،هرشب دعا خواهم کرد؛

اللهم الرزقنی توفیق شهادة فی سبیلک...

۴ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۲ ، ۱۵:۲۷
دکـ لـ مـ هـ



معلمم،

ای کتاب ناطق کودکی‎هایم،

ای طراوت بخش لحظه‎های جدایی

یادم هست هروقت می‎دیدی که از راه پرت می‎شوم،

مهربانی‎ات را درون یک خط‎کش چوبی خلاصه می‎کردی

ومن گمان می‎کردم که تنبیه می‎کنی.

تاحالا کسی برایم نگفته بود که با هر زدنت،تیری به‎قلب خود می‎زنی،

عشقی به جانم می‎نشینی ونهالی درقلبم می‎کاری.

به‎راستی که اگر این‎ها نبود من هم نبودم.

وآنگاه که چون باران می‎گریستم،دست نوازش بر سرم می‎کشیدی

مرا فرزندت می‎خواندی، ومن احساس می‎کردم که دست نوازش خداست

بر سرِ بندگانش...

یادت هست؟...اول مهر به ما مهر می‎آموختی...

یادت هست؟...هروقت بیست می‎گرفتم شاد می‎شدی وهروقت نمی‎گرفت غمگین

ومن آخر دلیلش را نفهمیدم...

یادش بخیر...اشک‎هایم را ازگونه پاک می‎کردی...نامم را تلاوت می‎کردی،

برایم شعر می‎خواندی وبا من کودکی می‎کردی...

معلمم، باورکن تورا کم دارم... می‎خواهم کودکی‎هایم را باتو مرور کنم،

حتی با خط‎کش چوبی...

                                           

۸ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۴:۳۵
دکـ لـ مـ هـ

    می‎روم تا انتقام سیلیِ زهرا بگیرم

وقتی بانامحرم سربه زیر صحبت می‎کنم،می‎گویند؛آدم ندیده

وقتی تحویل سال به مزارشهدا می‎روم،می‎گویند؛تافته‎ی جدا بافته

وقتی برای دوری ازگناه ازجماعت دور می‎شوم،می‎گویند؛خودسر

واینبار لباس مشکی برای بافاطمه بودن تن می‎کنم،می‎گویند؛اُمل

آری،من تافته‎ای جدا بافته‎ام

اصلا بافته شدنی که به‎دست فاطمه باشد...

ومن این را دوست دارم.

می‎خواهم ازاین جماعت بروم،

پشت سرم آب نریزید،میلِ بازگشت ندارم

آب نریزید،لااقل به حرمتِ اینکه فاطمه بامن است

باشد که انتقام سیلیِ زهرا بگیرم...

 

پ.ن:فاطمه،فاطمه،فاطمه،فاطمه،فاطمه،فاطمه،فاطمه ...

۰ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۱:۵۸
دکـ لـ مـ هـ

  

 گفت: می‎تونی یه نمونه‎ خوب برام مثال بزنی؟

 گفتم: نمونش حضرت زهرا(س)...

۵ دیدگاه موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۲ ، ۱۴:۳۸
دکـ لـ مـ هـ