ب‍‌ع‍‌ض‍‌ی‍ از چ‍‌ی‍‌‍‌زه‍‌ا را، ف‍‌ق‍‌ط بای‍‌د دک‍‌ل‍‌م‍‌ه‍ ک‍‌رد...

ب‍‌ع‍‌ض‍‌ی‍  از چ‍‌ی‍‌‍‌زه‍‌ا را، ف‍‌ق‍‌ط بای‍‌د دک‍‌ل‍‌م‍‌ه‍ ک‍‌رد...

خدایا
ممنون از این سالهایی که بر من زندگی بخشیدی
تا خودم را به خودت ثابت کنم
با این که از اولش هم میدانستی
همین دکلمه
ناسپاسی را سرایش می کند.
می دانی
درکش برایم سنگین است
که چگونه من و تو، ما می شویم؟!!
که این بهترینِ برکت است.
و تو
همچنان که همچنان
منتظر بازگشت من به سوی ما!
و من
بی خیالِ بی خیال...!
انگار نه انگار
از کجا آمده ام
آمدنم بهرِ چه بود...
____________ ____________
وبلاگ می‌نویسم قربة إلی الله... ان شاءالله
____________ ____________


فهرست موضوعی
محبوب ترین ها
پربحث‌ترین ها
آخرین خاطرات

۸۵ مطلب با موضوع «شعر وادب :: نثر» ثبت شده است

 مارا کافی بود    

 که با دوستان به شهر ثابت کردیم،

 ما اهل کوفه نیستیم

 ...

 غیرت داشتیم

 فقط حمایتِ مردم و مسئولین را نداشتیم...

۶ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۲ ، ۱۲:۴۰
دکـ لـ مـ هـ

- داری میای خونه دو سه کیلو سیب‎زمینی بگیر واسه شام.

خریدهای مادرم را من انجام می‎دهم. با این تیپ و ساپورتِ تنگ،

اصلا دوست ندارم از ترهِ بارِ محله‎ سیب‎زمینی بگیرم. از نگاه‎های

صاحب مغازه بدم می‎آید. سن پدرم را دارد.

.

۲۱ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۲ ، ۱۱:۲۵
دکـ لـ مـ هـ

ای حسین(ع)،

تو عاشق بودی

عاشقِ عاشق

و روزِ عشق بازی تو با معشوقت

ثبت شده است

در تقویمِ دل

عاشورا...

.

۴ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۲ ، ۱۱:۰۱
دکـ لـ مـ هـ

کاروان کربلا

ای ساربان، آهسته رو

این روزها، حسابی خشک می‎گذرد...

کاروان کربلا
کاروان کربلا
۳ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۶ آبان ۹۲ ، ۱۶:۰۰
دکـ لـ مـ هـ

ااز کودکی دکترها گفتند؛ خیلی دوام بیاورد، تا 25 یا 26 سالگی.

 همین جمله کافی‎ بود، که نگاهش را عوض کند

 خوب نگاه کند،

 خوبِ خوب

 تا بتواند جورِ آینده‎ای را بکشد، که می‎داند چیست...

.

۲ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۲ ، ۱۱:۰۷
دکـ لـ مـ هـ

 این روزها،  

 روانشناسی رشد - با موضوع نوزاد، کنفراسی داشتم...

  باعث شد، از بعضی چیزهایی که قبلاها خوشم می‎آمد، دیگر خوشم نیاید

 مثلا ...

  نه، ولش!

.

۴ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۲ ، ۱۸:۵۲
دکـ لـ مـ هـ

خانم یعنی این...

و آن‎گاه که  نوازشی کم دارم

و تو

به این بهانه نوازشم می‎کنی بانو...

و گاهی

به بهانه‎ای دیگر

که دلیلش مبهم‎ست

سردرگمم می‎کنی بانو

که این پاداشِ کدامین کارِ من‎ست...

که هوایم را اینگونه...

...

+شک ندارم که زندگی یعنی، طعم سوهان و زعفران، بانو

۶ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۲ ، ۱۱:۱۵
دکـ لـ مـ هـ

گاهی آنقدر پشتِ سرم غیبت می‎کنند

که خودم به خودم شک می‎کنم...

۶ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۲ ، ۱۰:۰۹
دکـ لـ مـ هـ

 آسمان سفره‎ی عقد می‎شود

 و از بال‎هایی که از ابرها خبر دارد

 فاطمه عطر جبرئیل می‎زند،

 جبرئیل خوشش می‎آید

 خدا را شاهد می‎گیرد

 و خطبه می‎خواند

 فرشته‎ها هلهله می‎کنند...

 و خبرش در شهر می‎پیچد

 مدینه بوی بهشت می‎گیرد

 ومردم از فاطمه می‎گویند

 دیگر علی، امیرِ مومنان شده‎است...

...

 باید هم، تمامِ اهلِ مدینه دعوت می‎شدند. خب ازدواجِ کوثر بود.

 مراسم که تمام شد، مردم یکی‎یکی بعداز تبریک رفتند. محمد(ص) که رفت،

 دیگر علی ماند و فاطمه

 علی ماند و فاطمه

 علی ماند و فاطمه...

 و درو دیوارهایی که از خاطرات سرخ شدند...

۷ دیدگاه موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۲ ، ۲۲:۳۶
دکـ لـ مـ هـ

 ما غایبیم، او منتظر آمدن ماست . . .

 ای شهر

 چشم ببند از این آینده

 که تورا به سمتِ خویش می‎کشاند

 و چشم بگذار

 که می‎خواهم بروم

 دور شوم از این مدینه‎ی فاسده

 شاید درگذشته‎ات

 آن شهرِ رویایی را

 که اکنون اینچنین گشته...یافتم

 احتمالا اشتباهی رخ داده‎است

 که این شده‎ای

 به همه ثابت خواهم کرد، اشتباه از اول‎ست...

۱۱ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۲ ، ۱۱:۳۵
دکـ لـ مـ هـ

راز

 ای دستان، آرام‎تر، این داستان را ورق بزن

 من از همین جایش خوشم می‎آید

 که قافیه‎ها صف می‎کشند

 تا عاشقانه مروارید کنند

 وقتی می‎بینند

 که تنهایی و خنده‎های اجباری آغاز

 رقص و هلهله و چوب خیزران مُجاز

 بازگشت دوباره‎ی این راهِ دراز

 گذشتن از زندگی پر سوز و گداز

 از عمر پراز آرایه و ایهام و مَجاز

 از اشعار عاشقانه و دکلمه نواز

 با انسان‎های کفر و فریب در دجله انداز

 هی کبوتر بی‎کبوتر باز بی‎باز

 و برای دلخوشی

 زندگی عاشقانه نیاز

 اما

 نیرنگ و دوز وکلک پیش‎نیاز

 و امان

 امان از این حرف‎های صد من یک غاز

 و چیست، رازِ این دلتنگی‎های نفس‎گیر؟

 ای غیرتم، برای این مسئله یک راهِ حل بساز...

۱ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۲ ، ۱۱:۳۰
دکـ لـ مـ هـ

 ابرها می‎بارد

 سینه به صدا می‎افتد

 خیابان دلش می‎گیرد

 تاکسی‎ها دربست می‎شود

 تاوانش را من می‎دهم...

 دهان که وا می‎کنم

 استاد کارتِ ویزتش را می‎دهد

 مهربانی گل می‎کند

 همکلاسی دندان می‎گیرد

 تاوانش را من می‎دهم...

 حرف از زیارت می‎شود

 مادر نگران می‎شود

 دل به لرزه می‎افتد

 حقوقمان کم می‎شود

 پاسپورتمان دیر می‎شود

 کاسه کوزه‎ها بهم می‎ریزد

 و تاوانش را من می‎دهم...

۲ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۲ ، ۱۸:۱۵
دکـ لـ مـ هـ