مارا کافی بود
که با دوستان به شهر ثابت کردیم،
ما اهل کوفه نیستیم
...
غیرت داشتیم
فقط حمایتِ مردم و مسئولین را نداشتیم...
مارا کافی بود
که با دوستان به شهر ثابت کردیم،
ما اهل کوفه نیستیم
...
غیرت داشتیم
فقط حمایتِ مردم و مسئولین را نداشتیم...
- داری میای خونه دو سه کیلو سیبزمینی بگیر واسه شام.
خریدهای مادرم را من انجام میدهم. با این تیپ و ساپورتِ تنگ،
اصلا دوست ندارم از ترهِ بارِ محله سیبزمینی بگیرم. از نگاههای
صاحب مغازه بدم میآید. سن پدرم را دارد.
.
ای حسین(ع)،
تو عاشق بودی
عاشقِ عاشق
و روزِ عشق بازی تو با معشوقت
ثبت شده است
در تقویمِ دل
عاشورا...
.
ااز کودکی دکترها گفتند؛ خیلی دوام بیاورد، تا 25 یا 26 سالگی.
همین جمله کافی بود، که نگاهش را عوض کند
خوب نگاه کند،
خوبِ خوب
تا بتواند جورِ آیندهای را بکشد، که میداند چیست...
.
این روزها،
روانشناسی رشد - با موضوع نوزاد، کنفراسی داشتم...
باعث شد، از بعضی چیزهایی که قبلاها خوشم میآمد، دیگر خوشم نیاید
مثلا ...
نه، ولش!
.
و آنگاه که نوازشی کم دارم
و تو
به این بهانه نوازشم میکنی بانو...
و گاهی
به بهانهای دیگر
که دلیلش مبهمست
سردرگمم میکنی بانو
که این پاداشِ کدامین کارِ منست...
که هوایم را اینگونه...
...
آسمان سفرهی عقد میشود
و از بالهایی که از ابرها خبر دارد
فاطمه عطر جبرئیل میزند،
جبرئیل خوشش میآید
خدا را شاهد میگیرد
و خطبه میخواند
فرشتهها هلهله میکنند...
و خبرش در شهر میپیچد
مدینه بوی بهشت میگیرد
ومردم از فاطمه میگویند
دیگر علی، امیرِ مومنان شدهاست...
...
باید هم، تمامِ اهلِ مدینه دعوت میشدند. خب ازدواجِ کوثر بود.
مراسم که تمام شد، مردم یکییکی بعداز تبریک رفتند. محمد(ص) که رفت،
دیگر علی ماند و فاطمه
علی ماند و فاطمه
علی ماند و فاطمه...
و درو دیوارهایی که از خاطرات سرخ شدند...
ای دستان، آرامتر، این داستان را ورق بزن
من از همین جایش خوشم میآید
که قافیهها صف میکشند
تا عاشقانه مروارید کنند
وقتی میبینند
که تنهایی و خندههای اجباری آغاز
رقص و هلهله و چوب خیزران مُجاز
بازگشت دوبارهی این راهِ دراز
گذشتن از زندگی پر سوز و گداز
از عمر پراز آرایه و ایهام و مَجاز
از اشعار عاشقانه و دکلمه نواز
با انسانهای کفر و فریب در دجله انداز
هی کبوتر بیکبوتر باز بیباز
و برای دلخوشی
زندگی عاشقانه نیاز
اما
نیرنگ و دوز وکلک پیشنیاز
و امان
امان از این حرفهای صد من یک غاز
و چیست، رازِ این دلتنگیهای نفسگیر؟
ای غیرتم، برای این مسئله یک راهِ حل بساز...
ابرها میبارد
سینه به صدا میافتد
خیابان دلش میگیرد
تاکسیها دربست میشود
تاوانش را من میدهم...
دهان که وا میکنم
استاد کارتِ ویزتش را میدهد
مهربانی گل میکند
همکلاسی دندان میگیرد
تاوانش را من میدهم...
حرف از زیارت میشود
مادر نگران میشود
دل به لرزه میافتد
حقوقمان کم میشود
پاسپورتمان دیر میشود
کاسه کوزهها بهم میریزد
و تاوانش را من میدهم...