خطبهی نور...
دوشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۲، ۱۰:۳۶ ب.ظ
آسمان سفرهی عقد میشود
و از بالهایی که از ابرها خبر دارد
فاطمه عطر جبرئیل میزند،
جبرئیل خوشش میآید
خدا را شاهد میگیرد
و خطبه میخواند
فرشتهها هلهله میکنند...
و خبرش در شهر میپیچد
مدینه بوی بهشت میگیرد
ومردم از فاطمه میگویند
دیگر علی، امیرِ مومنان شدهاست...
...
باید هم، تمامِ اهلِ مدینه دعوت میشدند. خب ازدواجِ کوثر بود.
مراسم که تمام شد، مردم یکییکی بعداز تبریک رفتند. محمد(ص) که رفت،
دیگر علی ماند و فاطمه
علی ماند و فاطمه
علی ماند و فاطمه...
و درو دیوارهایی که از خاطرات سرخ شدند...
زیبا و تکان دهنده بود...