گریه دارم،سردتراز اشک،گرمتر از آفتاب
اشکی به زلالیِ بلور
نورِ چشمی داشتم مروارید
اما جنسش از آب
پر وبالش دادم
اما اکنون پرید
از دستِ این مردم که برای دل خود دلشِکنند
پیمانهام پراز اضطراب
غلوزنجیر به تنم
برگردنم بستهاند طناب
گفت فرق دارم باهمه
راست میگفت،نبود کذّاب
فرق داشت،آری فرق!
نامردتر از دیگرو دیگران
پیمانهام پراز اضطراب
غلوزنجیر به تنم
برگردنم بستهاند طناب
شب و روز درفاضلابست ومیدهد عطرِ گلاب
عاشق تر از حدِ خودم بود
سلامم بر هوس،دلِ درونم را شکست
خود شکست وخود پرازکینه است
انگار که چشمانش کردهاند اعتصاب!
مؤذنا!برایش نزن فریاد
خواب نسیت،خودش را زدهاست بهخواب!
دلابم،دلابم،خستهام از این همه عذاب
شناورم هرشب برروی رختخواب
متنفرم ازمن که تورا خواندم ناب
ناب است،دلسنگِ نایاب!
از دستِ تو،از دست این روزگار
سربه کوه گذاشته ام،بیابان برمن سراب
رهایم کن ای ماتمِ ازخون بیخبر
رنگِ خونی دارم که از شوق پرکشم
نبین این صورتِ تبدّل زده وهمرنگ مهتاب
دیگر بیخیالم،بیخیالم،بیخیالِ این تبوتاب
اصلا تو سواری،تو سزاوار ستایش وازمن سوا
تو شمعی،تو پروانه منم اشکوآه
باشد برو،ازمن برو،فقط برو،برو
اصلا تو قطرهی آب نه خودِ آب،منم غرقِ منجلاب
فقط توهم بیخیالِ این تبوتاب
دربه دیوار کوبیدم تا ببینی چه دلی شکستهای
همه دیدند تو ندیدی،ایدادو ایبیداد
مؤذنا!برای که میزنی فریاد؟
خواب نیست! خودش را زدهاست بهخواب!
تو دلی داری ودلدار که صدای شکستنش به گوش
پس تویی شکنندهی دلهای بیتاب؟!
هرروز بهیک رنگی وهربار بهیک راه
بیزارم از دستت که هستی در پرستشِ آفتاب
دستت به زیر،سر به هوا،ازخود بیخود،پشت بهخدا
از دستِ تویی که باختهی رنگِ هوا
خرابم،خرابم،خرابم،فقط خراب...