ب‍‌ع‍‌ض‍‌ی‍ از چ‍‌ی‍‌‍‌زه‍‌ا را، ف‍‌ق‍‌ط بای‍‌د دک‍‌ل‍‌م‍‌ه‍ ک‍‌رد...

ب‍‌ع‍‌ض‍‌ی‍  از چ‍‌ی‍‌‍‌زه‍‌ا را، ف‍‌ق‍‌ط بای‍‌د دک‍‌ل‍‌م‍‌ه‍ ک‍‌رد...

خدایا
ممنون از این سالهایی که بر من زندگی بخشیدی
تا خودم را به خودت ثابت کنم
با این که از اولش هم میدانستی
همین دکلمه
ناسپاسی را سرایش می کند.
می دانی
درکش برایم سنگین است
که چگونه من و تو، ما می شویم؟!!
که این بهترینِ برکت است.
و تو
همچنان که همچنان
منتظر بازگشت من به سوی ما!
و من
بی خیالِ بی خیال...!
انگار نه انگار
از کجا آمده ام
آمدنم بهرِ چه بود...
____________ ____________
وبلاگ می‌نویسم قربة إلی الله... ان شاءالله
____________ ____________


فهرست موضوعی
محبوب ترین ها
پربحث‌ترین ها
آخرین خاطرات

۷۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شیدایی» ثبت شده است

راز

 ای دستان، آرام‎تر، این داستان را ورق بزن

 من از همین جایش خوشم می‎آید

 که قافیه‎ها صف می‎کشند

 تا عاشقانه مروارید کنند

 وقتی می‎بینند

 که تنهایی و خنده‎های اجباری آغاز

 رقص و هلهله و چوب خیزران مُجاز

 بازگشت دوباره‎ی این راهِ دراز

 گذشتن از زندگی پر سوز و گداز

 از عمر پراز آرایه و ایهام و مَجاز

 از اشعار عاشقانه و دکلمه نواز

 با انسان‎های کفر و فریب در دجله انداز

 هی کبوتر بی‎کبوتر باز بی‎باز

 و برای دلخوشی

 زندگی عاشقانه نیاز

 اما

 نیرنگ و دوز وکلک پیش‎نیاز

 و امان

 امان از این حرف‎های صد من یک غاز

 و چیست، رازِ این دلتنگی‎های نفس‎گیر؟

 ای غیرتم، برای این مسئله یک راهِ حل بساز...

۱ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۲ ، ۱۱:۳۰
دکـ لـ مـ هـ

سعدی

 بنی آدم اعضای یکدیگرند! / که در آفرینش زیک گوهرند؟

خیلی موقع‎ها، خیلی جاها، بینِ دوستان، سرِ کلاس، موقعِ مباحثه، وقت و بی‎وقت

هر وقت کار به جایی می‎کشید که باید این بیت از سعدی خوانده می‎شد

باید جوش میاوردم؛

همیشه هم یکی برای همه بودم... خودم بودم و خودم... با کلی دلیل و فلسفه که شماها اشتباه می‎خوانید...

اما جواب نمی‎داد...

خیلی سخت‎ست که حس کنی کلی آدم دور و برت هستند که هرچی دلیل می‎آوری حالیشان نمی‎شود...

خیلی سخت‎ست همه بگویند تنها تو اشتباه می‎خوانی!

مخصوصا که دبیر عروضِ قافیه - دبیرِ ادبیات - دبیرِ آرایه - دبیر زبان

و حتی در دانشگاه، استادی که مثلا دکترای زبان شناسی دارد

بگوید تو اشتباه میکنی،

حتی کتاب‎های درسی هم این بیت رو همینطور بنویسند!

حتی پشتِ اسکناسِ ده هزار تومانی هم!

و تنها دل‎خوشیِ تو دیوارِ ساختمان اداری شهرستان رودسر باشد که درستش را...!

اما سعدی مردِ کوچکی نبود...

او می‎فهمد اگر یکدیگر بگذارد با بیتِ بعدی هم‎خوانی ندارد...

شما این بیت را چطور می‎خوانید؟

..........

بنی آدم اعضای یک "پیکرند" / که در آفرینش ز یک گوهرند

۸ دیدگاه موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۲ ، ۱۷:۵۰
دکـ لـ مـ هـ

 پا در خیابان‎ها که می‎گذارم،

 باید برای لحظه‎ای هم که شده شهدا را فراموش کنم

 نه، نمی‎شود این آرامش را از یاد برد...

 به گذرگاه شهید اعلم الهدی که می‎رسم

 دوست دارم به خواب بروم

 به خوابی عمیق

 تا از سیلی‎های پسران و دختران در امان بمانم

 اما بی‎خوابی به سرم می‎زند

 می‎خواهم چیزی بگویم

 دهانم قفل می‎شود

 یک‎نفر باید دهانم را امر به معروف کند

 چشمانم را نهی از منکر

 تا این‎قدر نهراسند...

 به خانه که می‎آیم دهان را آب می‎کشم

 چشم‎ها را می‎‌شویم

 باید استراحت کنم

 جای سرخِ سیلی‎ها امانم را می‎برد...

 به رخت خواب می‎روم،

 رویم را از مادر می‎پوشانم

 مادر می‎ترسد، نگران می‎شود...

 می‎خواهم بخوابم، بعضی از چیزهارا باید خواب دید...

 بازهم خوابم نمی‎برد

 هی اضطراب، هی اضطراب، هی اضطراب...

 باز هم بر سرِ جایم شناور شده‎ام!

 چشمانم را می‎بندم

 شروع می‎کنم به شمردنِ دختران و پسران

 صورتم باز سرخ می‎شود

 بر سرِ یخچال می‎روم، قرصی می‎خورم

 اینبار،

 حتی قرص‎های صورتیِ فروغ* هم به کارم نمی‎آید...

.......

 * فروغ فرخزاد

۴ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۲ ، ۱۱:۰۹
دکـ لـ مـ هـ

 تورا راه می‎دهم

 به حیات خلوتِ دلم

 همه‎جایش جور‎ست

 نفسم آرام‎ می‎آید و می‎رود،

 کار به کارِ هیچ کس ندارد

 فقط می‎ماند تنگی‎اش

 که حل می‎شود

 عشقم را اجاره داده‎ام

 پولش را که گرفتم،

 سهمِ قلب و کلیه و کبد را می‎خرم

 حیات خلوتِ دلم را بزرگ‎تر ‎می‎کنم

 تا خیالت تخت شود

 مثلِ همان روزهایی که دیگر نخواهم بود...

۵ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۲ ، ۱۸:۱۴
دکـ لـ مـ هـ

سبک در گم

وقتی عشق‎ها جورِ دیگری می‎شود

وقتی غمیگنی‎ها، تاوانِ این عشق‎ها می‎شود

دلم از این عاشقانه‎ها بهم می‎ریزد

و خسته می‎شود

هم ازشعرهای عاشقانه

هم از شعرهای غمگین،

دلم یک سبکِ جدید می‎خواهد...

۶ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۰۸
دکـ لـ مـ هـ

.

هرکاری که می‎توانستم انجام دادم،

تا آینده‎ام را شیرین رقم بزنم...

 .

۶ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۴۸
دکـ لـ مـ هـ

 بعضی از چیزها، آدم را عاشقِ خودش می‎کند

 و بعضی چیز ها آدم را عاشقِ دیگری...

 بعضی از عشق‎ها عشق‎ست

 و بعضی عشق‎ها فقط حال و هوای عاشقی می‎دهند...

 اما من

 از عشق‎هایی خوشم می‎آید که درام هستند

 آن عشق‎هایی که مثلِ آبِ خشک از گلوی آدم پایین می‎رود

 و آدم آن را با پوست وگوشتش درک می‎کند...

 آن عشق‎هایی که اگر پایین نرود، دیگران را خفه

 و اگر پایین برود، دیگران را هم عاشق می‎کند...

 از آن عشق‎هایی که انسانیت را به رخ می‎کشد...

کالو

۱۱ دیدگاه موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۴۴
دکـ لـ مـ هـ

 یا رضا، من برای این زیارت نقشه‎ها کشیده بودم،

 کلی خواسته داشتم و می‎خواستم با دستِ پر برگردم

 درست است که خوب نیستم و با خودم درگیرم

 اما

 شماهم امامِ رئوفی و من این را دراین مدت خوب درک کرده‎ام...

 راستی آقاجان، این چه حکمتی‎ست تا ضریح و گنبدِ شمارا می‎بینم یادم می‎رود چه می‎خواستم؟

 فکر کنم این خواسته‎های من از دور خوش‎ست

 دستم را بگیر که به تو دلخوشم...

ساعاتِ پایانی سفر - 19/6/92         

   امضا- دکلمه          

۵ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۲۳
دکـ لـ مـ هـ

بسم رب الرضا(ع)

زیارت

 این که می‎گویند آدم با هربار زیارتت مجنون‎تر می‎شود راست‎ست

 ممنونم که باز هم

 این مجنونِ دلباخته را

 این نادانِ خود باخته را

 این اسیر و آواره را

 جا و پناه می‎دهی...

 راستی،

 مطمئن باش که منِ عقده‎ای جورِ دیگری می‎آیم

 و چیزهایِ زیادی می‎خواهم

 به خواهرت و غربیت قسم، بازهم آقایی کن

 امسال روی کَرمت حسابِ ویژه‎ای باز کرده‎ام...

 ...

ای که همه شب تاسحر، بامن مدارا می‎کنی                    این قلبِ بی‎دینِ مرا، امشب مداوا می‎کنی؟

اصلا که من خیلی بدم، باشد ولی رسمش نکن              این آهوی دست‎بسته را اینگونه دعوا می‎کنی؟

این دل شده لامذهبی، خونین شده چشمِ تَرَم                  این چشمِ گریانِ مرا داری تماشا می‎کنی؟

آواره و خسته شدم، از همه جا رانده شدم                         پیکرِ خسته‎ی ‎ِ مرا کنجِ حرم جا می‎کنی؟

میانِ عاشقانِ تو زائر وحاضر نیستم                                     میانِ این مردم مرا چگونه پیدا می‎کنی؟

آن گنبدِ زردِ طلا، دل را هوایی می‎کند                            حالا که دل بردی چرا، امروز وفردا می‎کنی؟

پروانه‎ی شمعِ شما، ...                                             آقا، گره‎ی قافیه‎ها را شما وا می‎کنی؟

پیراهنی آورده‎ام، ای یوسفم دستی بکش                          یعقوبِ چشمانِ مرا، تنها تو بینا می‎کنی

الراضی وبالقدر و قضا، سلطان علی موسی‎الرضا                    آخر تمامِ عاشقنت را زلیخا می‎کنی...

دکـ لـ مـ هـ          

......

پ.ن: به زیارتش می‎روم. انشاالله نائب‎الزیاره‎ی همه‎ی عاشقانش...

۶ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۰۰
دکـ لـ مـ هـ

 روزها که می‎گذرد، خودش را به رخم می‎کشد

 که من امروز را

 با تمامِ خوشی‎ها و ناخوشی‎هایش گذاشتم و رفتم

 من از دنیا می‎گذرم بدونِ اینکه کسی بر من خرده بگیرد

 اما تو

  من را چگونه گذراندی؟

  نه،  تو از من نمی‎توانی بگذری،

 و برای لحظه لحظه‎‎ی من، که بر تو گذشت

 سؤالت می‎کنند

 برای هر خوشی‎ها و ناخوشی‎هایش،

 که چگونه گذشت...

۳ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۱۶
دکـ لـ مـ هـ

 گنجشک شیدایی

  این روزها باید حسابی بخوانی

  سوزِ صدایت تکانم می‎دهد

  مگر نمی‎بینی من هم رنگی شده‎ام؟

  مگر نمی‎بینی چون قناری اسیر شده‎ام‎؟

  کلک و پرِ گنجشک با باران خوش‎ست

  بخوان باران

  فقط بخوان

  صدایت سوز دارد...تکانم می‎دهد...

۹ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۲ ، ۱۷:۰۰
دکـ لـ مـ هـ

چه صفایی داشت

پا در کفش شهدا کردن

قدم به قدم شهید حس کردن

چیزِ دیگری بود این اندک زندگی

که فقط

لحظه‎ای

اندکی

جنگ را درک کردن...

چه حالی داشت

شهید بوسیدن

شهید خوردن

شهید دیدن

شهید گفتن

شهید رفتن

شهید ماندن

شهید خوابیدن...

با کمی پررویی

پا در کفش شهدا کردن

جایتان خالی بود...

۶ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۱۰
دکـ لـ مـ هـ