وقتی بانامحرم سربه زیر صحبت میکنم،میگویند؛آدم ندیده
وقتی تحویل سال به مزارشهدا میروم،میگویند؛تافتهی جدا بافته
وقتی برای دوری ازگناه ازجماعت دور میشوم،میگویند؛خودسر
واینبار لباس مشکی برای بافاطمه بودن تن میکنم،میگویند؛اُمل
آری،من تافتهای جدا بافتهام
اصلا بافته شدنی که بهدست فاطمه باشد...
ومن این را دوست دارم.
میخواهم ازاین جماعت بروم،
پشت سرم آب نریزید،میلِ بازگشت ندارم
آب نریزید،لااقل به حرمتِ اینکه فاطمه بامن است
باشد که انتقام سیلیِ زهرا بگیرم...
پ.ن:فاطمه،فاطمه،فاطمه،فاطمه،فاطمه،فاطمه،فاطمه ...