یکی از دوستان اهل سنت میگفت، ماها معتقدیم نباید کسی
را نفرین کنیم، به عقیدهی ما مرگ بر آمریکا درست نیست.
پیامبر هم هیچ وقت کسی را از جانب خودش نفرین نمیکرد...
...
یکی از دوستان اهل سنت میگفت، ماها معتقدیم نباید کسی
را نفرین کنیم، به عقیدهی ما مرگ بر آمریکا درست نیست.
پیامبر هم هیچ وقت کسی را از جانب خودش نفرین نمیکرد...
...
ای حسین(ع)،
تو عاشق بودی
عاشقِ عاشق
و روزِ عشق بازی تو با معشوقت
ثبت شده است
در تقویمِ دل
عاشورا...
.
من وفا را، گریهها را، خندهها را، دوست دارم
من تبِ کوچِ پرنده در هوا را دوست دارم
.
لحظههای شادمانه، گریههای کودکانه
لیلی و مجنون و شیرین، قصهها را دوست دارم
.
فصل پاییزِ بهاری، شهر باران، یادگاری
آسمانش، ابرهایش، این هوا را دوست دارم
.
و خواهد آمد، آن روزی که وزیر جابجا میشود
و تمامِ کاسه و کوزههایت را بهم میریزد...
پینوشت: تصویر تزئینیست
ای دستان، آرامتر، این داستان را ورق بزن
من از همین جایش خوشم میآید
که قافیهها صف میکشند
تا عاشقانه مروارید کنند
وقتی میبینند
که تنهایی و خندههای اجباری آغاز
رقص و هلهله و چوب خیزران مُجاز
بازگشت دوبارهی این راهِ دراز
گذشتن از زندگی پر سوز و گداز
از عمر پراز آرایه و ایهام و مَجاز
از اشعار عاشقانه و دکلمه نواز
با انسانهای کفر و فریب در دجله انداز
هی کبوتر بیکبوتر باز بیباز
و برای دلخوشی
زندگی عاشقانه نیاز
اما
نیرنگ و دوز وکلک پیشنیاز
و امان
امان از این حرفهای صد من یک غاز
و چیست، رازِ این دلتنگیهای نفسگیر؟
ای غیرتم، برای این مسئله یک راهِ حل بساز...
پا در خیابانها که میگذارم،
باید برای لحظهای هم که شده شهدا را فراموش کنم
نه، نمیشود این آرامش را از یاد برد...
به گذرگاه شهید اعلم الهدی که میرسم
دوست دارم به خواب بروم
به خوابی عمیق
تا از سیلیهای پسران و دختران در امان بمانم
اما بیخوابی به سرم میزند
میخواهم چیزی بگویم
دهانم قفل میشود
یکنفر باید دهانم را امر به معروف کند
چشمانم را نهی از منکر
تا اینقدر نهراسند...
به خانه که میآیم دهان را آب میکشم
چشمها را میشویم
باید استراحت کنم
جای سرخِ سیلیها امانم را میبرد...
به رخت خواب میروم،
رویم را از مادر میپوشانم
مادر میترسد، نگران میشود...
میخواهم بخوابم، بعضی از چیزهارا باید خواب دید...
بازهم خوابم نمیبرد
هی اضطراب، هی اضطراب، هی اضطراب...
باز هم بر سرِ جایم شناور شدهام!
چشمانم را میبندم
شروع میکنم به شمردنِ دختران و پسران
صورتم باز سرخ میشود
بر سرِ یخچال میروم، قرصی میخورم
اینبار،
حتی قرصهای صورتیِ فروغ* هم به کارم نمیآید...
.......
* فروغ فرخزاد
این خودش گویای همه چیز بود. شما ببینید دیگه این ورودیهای 91 چی بودند...!
یا رضا، من برای این زیارت نقشهها کشیده بودم،
کلی خواسته داشتم و میخواستم با دستِ پر برگردم
درست است که خوب نیستم و با خودم درگیرم
اما
شماهم امامِ رئوفی و من این را دراین مدت خوب درک کردهام...
راستی آقاجان، این چه حکمتیست تا ضریح و گنبدِ شمارا میبینم یادم میرود چه میخواستم؟
فکر کنم این خواستههای من از دور خوشست
دستم را بگیر که به تو دلخوشم...
ساعاتِ پایانی سفر - 19/6/92
امضا- دکلمه
بسم رب الرضا(ع)
این که میگویند آدم با هربار زیارتت مجنونتر میشود راستست
ممنونم که باز هم
این مجنونِ دلباخته را
این نادانِ خود باخته را
این اسیر و آواره را
جا و پناه میدهی...
راستی،
مطمئن باش که منِ عقدهای جورِ دیگری میآیم
و چیزهایِ زیادی میخواهم
به خواهرت و غربیت قسم، بازهم آقایی کن
امسال روی کَرمت حسابِ ویژهای باز کردهام...
...
ای که همه شب تاسحر، بامن مدارا میکنی این قلبِ بیدینِ مرا، امشب مداوا میکنی؟
اصلا که من خیلی بدم، باشد ولی رسمش نکن این آهوی دستبسته را اینگونه دعوا میکنی؟
این دل شده لامذهبی، خونین شده چشمِ تَرَم این چشمِ گریانِ مرا داری تماشا میکنی؟
آواره و خسته شدم، از همه جا رانده شدم پیکرِ خستهی ِ مرا کنجِ حرم جا میکنی؟
میانِ عاشقانِ تو زائر وحاضر نیستم میانِ این مردم مرا چگونه پیدا میکنی؟
آن گنبدِ زردِ طلا، دل را هوایی میکند حالا که دل بردی چرا، امروز وفردا میکنی؟
پروانهی شمعِ شما، ... آقا، گرهی قافیهها را شما وا میکنی؟
پیراهنی آوردهام، ای یوسفم دستی بکش یعقوبِ چشمانِ مرا، تنها تو بینا میکنی
الراضی وبالقدر و قضا، سلطان علی موسیالرضا آخر تمامِ عاشقنت را زلیخا میکنی...
دکـ لـ مـ هـ
......
پ.ن: به زیارتش میروم. انشاالله نائبالزیارهی همهی عاشقانش...این دغل دوستان که می بینی مگسانند گردِ شیرینی
جناب آقای دکتر محمدباقرِ نوبخت
درطولِ این مدتِ کوتاهی که سمتِ معاونت برنامهریزی و نظارت راهبردی و سرپرست معاونت توسعه مدیریت و سرمایه انسانی رئیس جمهور را به بایستگی کسب کردهاید، گند زدهاید به هرچه برنامهریزی و نظارت و توسعه و سرمایه انسانی و مدیریت شهرداری رشت.
لیک ما هم دراینجا لازم دانستیم مانندِ دیگر چاپلوسان و پاچه خوارانی که فضایِ کثیفِ شهر را با رنگ وبوی ریا، کثیفتر کردهاند، تبریکی بیجا جهتِ این اکتسابِ بجای شما عرضه داریم.
باشد که به پاسِ چند دهه چرب زبانی و این گسلِ همگانی، دستمان را در این دنیا بگیرید ...
جمعی از همشهریانِ بدبخت
......
پ.ن: هرچند این اکتسابِ شما برای عدهای سود نداشت، اما برای همشهریانمان حسابی نان داشت!
این روزها باید حسابی بخوانی
سوزِ صدایت تکانم میدهد
مگر نمیبینی من هم رنگی شدهام؟
مگر نمیبینی چون قناری اسیر شدهام؟
کلک و پرِ گنجشک با باران خوشست
بخوان باران
فقط بخوان
صدایت سوز دارد...تکانم میدهد...