ب‍‌ع‍‌ض‍‌ی‍ از چ‍‌ی‍‌‍‌زه‍‌ا را، ف‍‌ق‍‌ط بای‍‌د دک‍‌ل‍‌م‍‌ه‍ ک‍‌رد...

ب‍‌ع‍‌ض‍‌ی‍  از چ‍‌ی‍‌‍‌زه‍‌ا را، ف‍‌ق‍‌ط بای‍‌د دک‍‌ل‍‌م‍‌ه‍ ک‍‌رد...

خدایا
ممنون از این سالهایی که بر من زندگی بخشیدی
تا خودم را به خودت ثابت کنم
با این که از اولش هم میدانستی
همین دکلمه
ناسپاسی را سرایش می کند.
می دانی
درکش برایم سنگین است
که چگونه من و تو، ما می شویم؟!!
که این بهترینِ برکت است.
و تو
همچنان که همچنان
منتظر بازگشت من به سوی ما!
و من
بی خیالِ بی خیال...!
انگار نه انگار
از کجا آمده ام
آمدنم بهرِ چه بود...
____________ ____________
وبلاگ می‌نویسم قربة إلی الله... ان شاءالله
____________ ____________


فهرست موضوعی
محبوب ترین ها
پربحث‌ترین ها
آخرین خاطرات

۲۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستانک» ثبت شده است

کافه چی

افسوسِ من

بیانِ همین فاصله‎ست

از چشم دیگران

تا چشم خدا...

کافه‎چی

قهوه‎ام را تلخ کن

واقعیتم چیزِ دیگریست...

۸ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۴۲
دکـ لـ مـ هـ


تو

دیگر لازم نیست

پا به پای من بیایی!

همین که گم شدم

حسابِ کار دستم آمد...

من

دیگر از تو

فاصله نمی‎گیرم!

یک بار که گم شدم

حسابِ کار دستم آمد...

اما تو

خیال نکن نمی‎دانم

که مرا جا می‎گذاری و

در جا می‎زنی!

مراقب باش

تا

حسابِ کار را

دستت ندهم

...

دستت آمد؟

۵ دیدگاه موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۲۲
دکـ لـ مـ هـ

نبضِ بندگی‎ام را که می‎گیرم،

بگیر نگیر دارد!

گاهی تند
گاهی کُند...
تند که می‎شود، با خودم می‎گویم؛
کاش همیشه رمضان بود...

کاش...

۱۱ دیدگاه موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۲ ، ۱۴:۲۴
دکـ لـ مـ هـ


هرچه دیگران گفتند باورم نشد

امروز دوباره رفتم خودم را در آیینه دیدم،

مات شده بودم،

واقعا این خودم هستم؟؟؟

منی که یک عمر سرِ سفره‎ی غریبه‎ها بزرگ شده‎ام

باید از غریبه‎ها باشم.

اما...خدایا...

هنوز هم باورم نمی‎شود

که برایم دعوت‎نامه آمده باشد...

باید خودم را آماده کنم.


.............................................................................................

 اَللّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضانَ الَّذى اَنْزَلْتَ فیهِ الْقُرْآنَ

۱۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۲ ، ۱۳:۰۶
دکـ لـ مـ هـ

 همیشه بینی‎ام گرفته است

 همه فصل اینطور است

باور کنید.

 وگاهی که فشار زیاد می‎شود،چشمانم هم اشک می‎ریزد...

از کودکی دکترها گفتند،حساسیتِ فصلی داری،

همه فصل،

باور کنید.

از همان اولش هم معلوم بود به این دنیا حساسیت دارم...

۱۳ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۲ ، ۲۰:۴۸
دکـ لـ مـ هـ


اسیر بیابان شدن بدجور کلافه‎ات می‎‌کند.
مگر بیابان با آب معنا دارد؟!
فرقِ من و تو را فهمیدم
تو در بیابان، آب را سراب می‎دانی
من،رویاء
۳ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۲ ، ۲۱:۰۸
دکـ لـ مـ هـ

نمی‎دانم،   

عده‎ای که هنوز یک نیمه‎ی کامل هم نیستند،

چرا به دنبالِ نیمه‎ی دیگرِ خود می‎گردند؟!

.

۱۳ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۲ ، ۱۲:۳۲
دکـ لـ مـ هـ

ما تابعِ حرفِ مردم هستیم و تابع قانونِ اساسی.

پیرو خط امام(ره) وحضرت آقا هستیم و به ولایتِ فقیه ایمانِ قلبی داریم.

ما پامون رو از چارچوبِ قانون،اون‎ورتر نمی‎ذاریم...

جریانِ اصلاحات همیشه این‎گونه بوده وخواهد بود.

...........................................

 

آری،بی‎قانونی اگر درچارچوبِ قانون انجام گیرد،لذت بخش تراست.

پ.ن: خوب است به ادامه‎ی بیان بروید.

۴ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۲ ، ۲۱:۰۳
دکـ لـ مـ هـ

                            

هنوز هم نتوانستم یک دلیلِ منطقی برای رد کردنِ یکی از کاندیدا بیاورم.

انصافا خیلی هم خوب است.کارش هم درست است.

اما چه کنم که هیچ چیز عشقِ اول نمی‌شود،

تازه هوای همه‎ی زمینی‎هارا هم دارد،

آخر یک پایش اینجاست،یک پایش بهشت...


..............................

پ.ن: این حداقلش است.

۳ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۲ ، ۰۰:۱۵
دکـ لـ مـ هـ

انسان در زبانش مخفی‎ست،
این زبان در دهان نمی‎گنجد...

۱ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۲ ، ۱۵:۱۰
دکـ لـ مـ هـ



میای؟ناز نکن دیگه! بیا خُب؟بیا دیگه!

چی؟ رد صلاحیت می‎شی؟

خب به درک! فوقش رد بشی،ما هدفمون چیز دیگست.

راستی، یه متن دارم آماده می‎کنم،هر وقت که رد شدی یه مصاحبه‎ی کوبنده باید انجام بدی...

همون چیزایی رو که نوشتمو میگیا!نه کم‎تر نه بیشتر.

علی الحساب برو یه مصاحبه بکن بگو تا حضرت آقا اجازه نده من نمیام،

بعدش برو ثبت‎نام کن.

تقلب که جواب نداد،بذار ایندفعه انتخاباتِ آزاد رو بهانه کنیم...

۳ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۸:۵۹
دکـ لـ مـ هـ

                    


بخشی ازمکالمه‎ی من باکارمند بانک موقع افتتاح حساب:
- کارمند: شغلت چیه؟
- من : فرهنگی هستم،
 کارمند یه نیگا به همکارِ خانومش انداخت وبا نیشخند گفت:
- من‎ که نگفتم بی‎فرهنگی!(حالا همکارش نیشش تا بنا گوش باز می‎شه!)فرهنگی که شغل نمی‎شه!
- من: شما خودت شغلت چیه؟
- کارمند: خب معلومه، من کارمندم دیگه!
- من: خب اگه شما کارمندی،پس منم فرهنگیم...!



پ.ن:اونجا کلی الکی حرف بهم می‎زد که به اصطلاح خودشو جلو همکارش شیرین کنه!منم که متخصص تو تیکه انداختن! بیچاره چندبار بدجور ضایع شد!
۶ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۸:۰۵
دکـ لـ مـ هـ