تنها هفــت سال از رسالتم گذشته بود
که همه از من معجزه میخواستند!
.
و این شد،
.
که خداونـد، به سراغم آمد و فرمود:
.
بایست!
.
تنها هفــت سال از رسالتم گذشته بود
که همه از من معجزه میخواستند!
.
و این شد،
.
که خداونـد، به سراغم آمد و فرمود:
.
بایست!
.
رو سیاه تر ز منم هست جهان را بانو
سجده بر لب بگشاید، تیمم نکند؟!
و به قدقامتِ احرامِ تو تطهیر شود و
فارغ از هرچه قرائت
مجدالدین اگر الآنت را میدید
کودکیاش را از نو میساخت
و مسیر خانه تا مدرسه را از خیابانِ اعلم الهدی میگذراند
.
یاسریعالرضا
یکماه نمیشود که از زیارتت برگشتهام
اما، به اندازهی یک عمر خلف وعده کردهام...
.
یارضا، توبهام را به بارگاه تو میکشم
میدانم... خوب چشیدهام... سالهاست که این را حس کردهام
شما سریعالرضایی و درگاه شما، درگاهِ ناامیدی نیست...
نگاهتو ازم نگیر :)
.
.
غزلهایم، عمریست در هوای نبودنت قرنطینه شدهاند
.
یک جمعه بیا و غزلی نو باب کن...
.
زندگی با تو عجیب شیرینست
که به فرهادِ تو دادم شکنش
.
یک نظر بس که نظر تنگ کنی
ای زلیخا، برسان پیرُهنش
.