ب‍‌ع‍‌ض‍‌ی‍ از چ‍‌ی‍‌‍‌زه‍‌ا را، ف‍‌ق‍‌ط بای‍‌د دک‍‌ل‍‌م‍‌ه‍ ک‍‌رد...

ب‍‌ع‍‌ض‍‌ی‍  از چ‍‌ی‍‌‍‌زه‍‌ا را، ف‍‌ق‍‌ط بای‍‌د دک‍‌ل‍‌م‍‌ه‍ ک‍‌رد...

خدایا
ممنون از این سالهایی که بر من زندگی بخشیدی
تا خودم را به خودت ثابت کنم
با این که از اولش هم میدانستی
همین دکلمه
ناسپاسی را سرایش می کند.
می دانی
درکش برایم سنگین است
که چگونه من و تو، ما می شویم؟!!
که این بهترینِ برکت است.
و تو
همچنان که همچنان
منتظر بازگشت من به سوی ما!
و من
بی خیالِ بی خیال...!
انگار نه انگار
از کجا آمده ام
آمدنم بهرِ چه بود...
____________ ____________
وبلاگ می‌نویسم قربة إلی الله... ان شاءالله
____________ ____________


فهرست موضوعی
محبوب ترین ها
پربحث‌ترین ها
آخرین خاطرات

۷۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ادبیات» ثبت شده است

.

هرکاری که می‎توانستم انجام دادم،

تا آینده‎ام را شیرین رقم بزنم...

 .

۶ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۴۸
دکـ لـ مـ هـ

 یا رضا، من برای این زیارت نقشه‎ها کشیده بودم،

 کلی خواسته داشتم و می‎خواستم با دستِ پر برگردم

 درست است که خوب نیستم و با خودم درگیرم

 اما

 شماهم امامِ رئوفی و من این را دراین مدت خوب درک کرده‎ام...

 راستی آقاجان، این چه حکمتی‎ست تا ضریح و گنبدِ شمارا می‎بینم یادم می‎رود چه می‎خواستم؟

 فکر کنم این خواسته‎های من از دور خوش‎ست

 دستم را بگیر که به تو دلخوشم...

ساعاتِ پایانی سفر - 19/6/92         

   امضا- دکلمه          

۵ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۲۳
دکـ لـ مـ هـ

بسم رب الرضا(ع)

زیارت

 این که می‎گویند آدم با هربار زیارتت مجنون‎تر می‎شود راست‎ست

 ممنونم که باز هم

 این مجنونِ دلباخته را

 این نادانِ خود باخته را

 این اسیر و آواره را

 جا و پناه می‎دهی...

 راستی،

 مطمئن باش که منِ عقده‎ای جورِ دیگری می‎آیم

 و چیزهایِ زیادی می‎خواهم

 به خواهرت و غربیت قسم، بازهم آقایی کن

 امسال روی کَرمت حسابِ ویژه‎ای باز کرده‎ام...

 ...

ای که همه شب تاسحر، بامن مدارا می‎کنی                    این قلبِ بی‎دینِ مرا، امشب مداوا می‎کنی؟

اصلا که من خیلی بدم، باشد ولی رسمش نکن              این آهوی دست‎بسته را اینگونه دعوا می‎کنی؟

این دل شده لامذهبی، خونین شده چشمِ تَرَم                  این چشمِ گریانِ مرا داری تماشا می‎کنی؟

آواره و خسته شدم، از همه جا رانده شدم                         پیکرِ خسته‎ی ‎ِ مرا کنجِ حرم جا می‎کنی؟

میانِ عاشقانِ تو زائر وحاضر نیستم                                     میانِ این مردم مرا چگونه پیدا می‎کنی؟

آن گنبدِ زردِ طلا، دل را هوایی می‎کند                            حالا که دل بردی چرا، امروز وفردا می‎کنی؟

پروانه‎ی شمعِ شما، ...                                             آقا، گره‎ی قافیه‎ها را شما وا می‎کنی؟

پیراهنی آورده‎ام، ای یوسفم دستی بکش                          یعقوبِ چشمانِ مرا، تنها تو بینا می‎کنی

الراضی وبالقدر و قضا، سلطان علی موسی‎الرضا                    آخر تمامِ عاشقنت را زلیخا می‎کنی...

دکـ لـ مـ هـ          

......

پ.ن: به زیارتش می‎روم. انشاالله نائب‎الزیاره‎ی همه‎ی عاشقانش...

۶ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۰۰
دکـ لـ مـ هـ

دکتر نوبخت

این دغل دوستان که می بینی           مگسانند گردِ شیرینی

  جناب آقای دکتر محمدباقرِ نوبخت

درطولِ این مدتِ کوتاهی که سمتِ معاونت برنامه‌ریزی و نظارت راهبردی و سرپرست معاونت توسعه مدیریت و سرمایه انسانی رئیس جمهور‌ را به بایستگی کسب کرده‎اید، گند زده‎اید به هرچه برنامه‎ریزی و نظارت و توسعه و سرمایه انسانی و مدیریت شهرداری رشت.

لیک ما هم دراینجا لازم دانستیم مانندِ دیگر چاپلوسان و پاچه خوارانی که فضایِ کثیفِ شهر را با رنگ وبوی ریا، کثیف‎تر کرده‎اند، تبریکی بیجا جهتِ این اکتسابِ بجای شما عرضه داریم.

باشد که به پاسِ چند دهه چرب زبانی و این گسلِ همگانی، دستمان را در این دنیا بگیرید ...

جمعی از همشهریانِ بدبخت   

  

......

 پ.ن: هرچند این اکتسابِ شما برای عده‎ای سود نداشت، اما برای همشهریانمان حسابی نان داشت!

۸ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۲ ، ۱۵:۳۹
دکـ لـ مـ هـ

 گنجشک شیدایی

  این روزها باید حسابی بخوانی

  سوزِ صدایت تکانم می‎دهد

  مگر نمی‎بینی من هم رنگی شده‎ام؟

  مگر نمی‎بینی چون قناری اسیر شده‎ام‎؟

  کلک و پرِ گنجشک با باران خوش‎ست

  بخوان باران

  فقط بخوان

  صدایت سوز دارد...تکانم می‎دهد...

۹ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۲ ، ۱۷:۰۰
دکـ لـ مـ هـ

چه صفایی داشت

پا در کفش شهدا کردن

قدم به قدم شهید حس کردن

چیزِ دیگری بود این اندک زندگی

که فقط

لحظه‎ای

اندکی

جنگ را درک کردن...

چه حالی داشت

شهید بوسیدن

شهید خوردن

شهید دیدن

شهید گفتن

شهید رفتن

شهید ماندن

شهید خوابیدن...

با کمی پررویی

پا در کفش شهدا کردن

جایتان خالی بود...

۶ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۱۰
دکـ لـ مـ هـ

 

ازخواب پریدم

با صدای شیرینِ بچه‎گانه‎ی کودک که می‎گفت: برایم آهن آدمی می‎خری؟

مادر: آدم آهنی درسته؛ بگو آدم آهنی

کودک: آهن آدمی...

- بگو آدم

- آدم

- حالا آهنی

- آهنی

- حالا بگو آدم آهنی

- آهن آدمی

...

خواستم بروم سرِ پنجره و به مادر بگویم:

اصرار نکن. بزرگ که شد آدم آهنی را خوب تلفظ می‎کند...

...

مادر: بگو بابا

کودک: بابا

مادر: حالا بگو آدم آهنی

کودک: آهن آدمی...

............................

پ.ن: اگه کودک بدی‎رو یه لحظه درک می‎کرد؛بدونِ شک  جمله آخررو درست وشیوا می‎گفت...

۲ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۲ ، ۲۱:۵۰
دکـ لـ مـ هـ
کافه چی

افسوسِ من

بیانِ همین فاصله‎ست

از چشم دیگران

تا چشم خدا...

کافه‎چی

قهوه‎ام را تلخ کن

واقعیتم چیزِ دیگریست...

۸ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۴۲
دکـ لـ مـ هـ

رشت

از در که پایم را بیرون می‎گذارم، شروع می‎شود.

دیگر،مسیرِ هر روزه‎ام هم برایم تازگی دارد،

راننده‎ها هم این را خوب می‎دانند.هر روز کرایه را به یک نرخ می‎برند.

پیاده که می‎روم،به پاهایم خوب نگاه می‎کنم،کفش‎هایم عوض شده‎ است، با خیابان‎ها هم‎خوانی دارد. دیگر خودش مرا می‎برد به مقصد، از خیابان‎هایی که انگار ندیده بودم...

با افراد که صحبت می‎کنم، انگار قبلا یک‎جایی آنها را دیده‎ام، اما هرچقدر فکر می‎کنم نمی‎دانم چیستند! شغالند؟ مرغند؟ کلاغند؟ یا گرگ؟

زبانشان را نمی‎فهمم اما دهانم جورِ مرا می‎کشد...

به لباس‎هایشان که نگاه‎می‎کنم، دلم به لرزه می‎افتد، اما چشمانم همراهی ‎می‎کند، آری،این لباس‎ها به این خیابان‎ها و سنگ‎فرش‎ها می‎آید...

خسته شده‎ام.

هرچه خیابان‎ها سنگ‎فرش‎تر می‎شود،لباس‎ها هم تنگ‎تر...کرایه‎ها بیشتر...

کرایه که بالا رود، به من این فرصت را می‎دهد که پیاده بروم!

به پاهایم می‎گویم،خوب نگاه کن،فردا چیزِ دیگریست...

از یاد رفته...

پ.ن: در میانِ چپ و راست شهر باران، دلم عجیب برای آن شهرِ خودم گرفته‎است. من آن شهرِ قدیمی را دوست دارم . . .

.

۱۵ دیدگاه موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۲ ، ۱۲:۱۷
دکـ لـ مـ هـ

تاریکی

این دست هم باختم...

تا من باشم که نخواهم روی دستت بلند شوم...

اصلا،

تا می‎خواهی گل بزن،

ولی از زمین اخراجم نکن،

لااقل اینگونه می‎دانم که حواست جمعِ من‎ست...

نگذار چنین شتابان از خود بگذرم،

بروم به آن تاریکی‎هایی که می‎دانم

از آن‎ها خواهم ترسید.

راستی خدایا،

تو خدایی و می‎توانی

ولی من

این منِ خودباخته را

این منِ هیچ در هیچ را

این منِ تلخ را

تا کی تحمل کنم؟

می‎دانم که به من نمی‎آید

ولی،

به خداییت قسم

انسانم آرزوست...

.....

پ.ن:یدالله فوق ایدیهم

۷ دیدگاه موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۲ ، ۱۶:۳۶
دکـ لـ مـ هـ


تو

دیگر لازم نیست

پا به پای من بیایی!

همین که گم شدم

حسابِ کار دستم آمد...

من

دیگر از تو

فاصله نمی‎گیرم!

یک بار که گم شدم

حسابِ کار دستم آمد...

اما تو

خیال نکن نمی‎دانم

که مرا جا می‎گذاری و

در جا می‎زنی!

مراقب باش

تا

حسابِ کار را

دستت ندهم

...

دستت آمد؟

۵ دیدگاه موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۲۲
دکـ لـ مـ هـ

امام رضا

دوست دارم مست شدن را

خیس شدن را

سرد شدن را

مریض شدن را

تنها به این بهانه که در آرزوی تو باشم

من را هوای بارانِ تو به سر زده است

که به این آرزو به سر می‎برم

که روزی

لایقِ وصلِ تو باشم...

هرچند که من لایقِ وصلت نیستم

اما

آرزو بر جوانان عیب نیست،

این خوش آرزو را شوقِ یک لحظه نگاهی چاره است

راستی

ثانیه شماری را خوب می‎دانم

هزارو یک - هزارو دو - هزارو سه...

این روزها که می‎گذرد
ثانیه شماری می‎کنم
تا برسم به پابوست

اگر تو بخواهی
شاید امسال کمی نزدیک‎تر
شاید...

۱۲ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۲ ، ۱۱:۰۶
دکـ لـ مـ هـ