ب‍‌ع‍‌ض‍‌ی‍ از چ‍‌ی‍‌‍‌زه‍‌ا را، ف‍‌ق‍‌ط بای‍‌د دک‍‌ل‍‌م‍‌ه‍ ک‍‌رد...

ب‍‌ع‍‌ض‍‌ی‍  از چ‍‌ی‍‌‍‌زه‍‌ا را، ف‍‌ق‍‌ط بای‍‌د دک‍‌ل‍‌م‍‌ه‍ ک‍‌رد...

خدایا
ممنون از این سالهایی که بر من زندگی بخشیدی
تا خودم را به خودت ثابت کنم
با این که از اولش هم میدانستی
همین دکلمه
ناسپاسی را سرایش می کند.
می دانی
درکش برایم سنگین است
که چگونه من و تو، ما می شویم؟!!
که این بهترینِ برکت است.
و تو
همچنان که همچنان
منتظر بازگشت من به سوی ما!
و من
بی خیالِ بی خیال...!
انگار نه انگار
از کجا آمده ام
آمدنم بهرِ چه بود...
____________ ____________
وبلاگ می‌نویسم قربة إلی الله... ان شاءالله
____________ ____________


فهرست موضوعی
محبوب ترین ها
پربحث‌ترین ها
آخرین خاطرات

دلنوشته

شنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۴۳ ب.ظ

معمولا رفتن به محله ای که حدود 16 سال پیش اوجا زندگی میکردیم، دیگه نمیتونه نوستالزیک باشه. از بس که آپارتمانهای عجیب الجثه جای اون محله‌ی خوشگل و پر سر و صدای قدیمی رو گرفته. اما از تقدیر زیبای من، اون محله‌ی قدیمی ما سالهاست که دست نخورده مونده . خونه‌ها همون خونه و دیوارها همون دیوار و فضا همون فضا.

.

.

گهگاهی دلم که هوای بچگیهارو می کنه، به محله ی بچگیام میرم. از شما چه پنهون گاهی وقتی دلم بیش از حد برای مادرم تنگ شه،  جای اینکه برم جلوش بشینم و زل بزنم و بگم دلم برات تنگ شده، میرم همون محله‌ی قدیمی. میرم جلو همون خونه ای که روی ایوونش نشسته بودم و داشتم درس انار رو با مداد مشکی می‌نوشتم و حرکاتش رو با مداد قرمز خوشگلش میکردم. همونجایی که تا دیدم مامان داره میره خرید فوری بلند شدم و دفترو بستم و باکلی ذوق  وشوق گفتم " منم میام" و مامانم که گفت " مگه مشق نداری؟ " ولی با این حال چت شدم باز. شاید به خاطر اون بیرون رفتنه کلی از درسام عقب افتادم، اما هرچقدر هم که برگردم عقب، لذت همراهی یه پسربچه‌ی 7 ساله که دست مامانش رو گرفته و توی خیابونا قدم میزنه رو هیچقوت دوست ندارم از دست بدم. این حس یک دنیا عشقه :)

گهگاهی دلم که هوای بچگیهارو می کنه، به محله ی بچگیام میرم.

به در و دیوار خاطرت خیره میشم. میرم جلوی درِ اون خونه‌ای می مونم که بابام مداد دست گرفتن رو بهم یاد داد. رو به روی در میمونم. یه در قدیمی فلزی کوچیک. دقیقا همون در با یه زنگ کوچولوی بلبلی کنارش. با شاخه های درخت غوره و انگور که از درو دیوارش بالا رفتن. و چقدر دلم میخواست می تونستم برم داخل خونه و چند دقیقه ای بچگیامو بیشتر حس کنم. اما نمیشد. بدتر از اون نمیشد زیاد هم جلوی در موند. بس که نگاه های مردم محل روی سر آدم، حسِ غربت رو انقال میده. همونهایی که حتما توی دلشون میگن: " فاز این یارو چیه؟ مشکل داره؟ "

آدم نباس زیاد گیر کنه توی خاطرات شیرین گذشته که اگه اینطور بشه بدجور حس افسردگی و دلتنگی به آدم دست میده.

اما نیازه که گاهی نگاهی کنیم به مسیری که اومدیم. چه آدمها و رفقایی که همراهمون بودن و الان خبری ازشون نداریم. کجا بودیم و به کجا رسیدیم. اینطوری بهتر می تونیم وضعیت فعلی خودمون رو دریابیم. با همین ذره ای دلتنگی و بازگشت...

به نظرم آدمها توی زندگیشون باهاس یه محله ی قدیمی داشته باشن تا تغییر  رو حس کنن. که هر موقع به اون محله ی قدیمی برگشتن، قدر باهم بودن رو بیشتر بدونن. آدما که زیاد کنار هم باشن، برای هم عادی میشن. حتی خودشون هم برای خودشون عادی میشن. نمیتونن گذر عمرشون رو درست درک کنن. باید یه چیزی یه مکانی باشه که مارو به خودمون بیاره. مثل نگاه کردن به اون آلبوم عکس قدیمی که توی هر خونه‌ای یکی یدونش پیدا میشه.

:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

پی نوشت:

+ دقیقا بازگشت به وبلاگ و سر زدن به دوستان مجازی وبلاگی، همین حس رو توی من ایجاد میکنه. همین خاطره‌باز بودنه نمیذاره اصلا آدرسهای وبلاگ دوستان رو حذف کنم. حتی اونی که 4 ساله وبلاگشو حذف کرده!

+ حس جالبیه. آدم بره توی مدرسه‌ای معلم شه، که روزهای بچگیشو... بابا آب داد نوشتنشو اونجا یاد گرفته. ان شاءالله قسمتم شه :)

+ اومدم وبلاگ طبق یه قرار که حداقل سالی یک دوبار سر بزم ببینم دنیا دست کیه :))

+ قصد نوشتن نداشتم. نمی دونم چم شد!!!!

+ نمیدونم اصلا کسی وجود داره اینجا هنوووز که این پست رو بخونه؟! انگار هیچکسو اینجا نمیشناسم. مثل همن محله ی قدیمی. که یه مشت در ودیوار موندن و یه خروار سکوت.

:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

تو روخدا سه تا عکس این پست رو ببینید! این همون محله ی دست نخورده ی ما! همونطور دست نخوره! همنوطور نوستالژیک! برخلاف جاهای دیگه‌ی شهر! آدم حق داره دلش تنگ شه خو :)

.

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۶/۰۲/۰۲
دکـ لـ مـ هـ

دلنوشته

دکلمه

دیدگاه  (۶)

سلام
عیدتون مبارک

این حس غریبه بودن رو حس کردم از نزدیک با وجود بودن همون همسایه های قدیمی

یاعلی
پاسخ:
سلام.
ایام نیمه شعبان به کلی مبارک.

حس غریبِ غریبه بودن...    خدا همین همسایه های قدیمی رو حفظ کنه.

ممنون از حضورتون.

موفق باشید ان شاءالله . یاعلی
سلام-بنظرم این بار که به محله تون سر زدین حتما زنگ خونه رو بزنین،  وقتی میتونه اینقدحالتون روخوب کنه،ارزش ریسک داره ، البته در صورتی که این"نمیشد"که گفتین بخاطر احتمال اجازه ندادن صاحبخونه فعلی باشه.

+با توجه به تصاویر واقعا حق دارین دلتنگ بشین.
در مورد وبلاگ اگر به عنوان یک محله قدیمی نگاه کنیم بنظرم هرچقدر این احساس در ادم کمرنگ تر باشه زندگی راحتتری خواهیم داشت:)

+انشاالله همیشه وهمه جا در سایه پروردگار سالم وموفق باشید.

پاسخ:
سلام. کاش می تونستم. تست کردم اما دستم به زنگ نرفت!

+ واقعا جای زیبا و باحالیه.

همیشه بازگشت به گذشته در هر مورد و مقطعی، توی آدم کمی دلتنگی و گرفتگی ایجاد میکنه. کمرنگ تر شه بهتره. بهرحال نمیشه زمان رو به عقب برگردوند. نگاه ها رو به جلو باشه ان شاءالله

+ سپاس. سالم و سرزنده باشید.
۲۲ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۳۴ وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
سلام
متنو خوندم خواستم یه خطشو کپی کنم بعد بگم دقیقا وبلاگ همینه اومدم پایین تر دیدم تو پی نوشتها نوشتید 
دقیقا وبلاگ هم همین حس رو داره

بعد ادم غصه میخوره میبینه خیلیا  نیستن دیگه 
چقدر حیف و سخته 
پاسخ:
سلام. قسمت غصه خوردنشو هستم، ولی کاش اینطور نبود...

آره حی و سخته. اصلا حیف که سخته. برا همین سعی میکنم اصن بهش فک نکنم. وبلاگ نویسی هم دورانی بود برا خودش...

سلامت باشید.
۱۵ تیر ۹۶ ، ۱۲:۳۵ وحید رنجکش
سلام خیلی جالبناک بود... بانمک و خوندنی...
حس و حالتو درک میکنم
اینکه بتونی برگردی به یه مکانی و حال گذشته رو دوباره تجربه کنی حس ناب و اعجاب انگیزیه
در ضمن عکسها دلبرانه بود خصوصا اولی و سومی
روحم تازه شد
ممنون 
خداحافظ
پاسخ:
سلام وحیدجان.

خوشحالم که روحت تازه شد :)
 اینکه بعدِ چندسال نظرتو اینجا می بینم، برام یه سوپرایز جیبی بود!!! باور کن روح منم تازه شد.
قربونت.
یاعلی

۲۶ تیر ۹۷ ، ۲۱:۵۸ رند پارسی
عجب خاطره بازی قشنگی...
پاسخ:
یادش بخیر واقعا
سلام . شما اهل کجا هستید؟؟
پاسخ:
سلام. رشت

ارسال دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی