ب‍‌ع‍‌ض‍‌ی‍ از چ‍‌ی‍‌‍‌زه‍‌ا را، ف‍‌ق‍‌ط بای‍‌د دک‍‌ل‍‌م‍‌ه‍ ک‍‌رد...

ب‍‌ع‍‌ض‍‌ی‍  از چ‍‌ی‍‌‍‌زه‍‌ا را، ف‍‌ق‍‌ط بای‍‌د دک‍‌ل‍‌م‍‌ه‍ ک‍‌رد...

خدایا
ممنون از این سالهایی که بر من زندگی بخشیدی
تا خودم را به خودت ثابت کنم
با این که از اولش هم میدانستی
همین دکلمه
ناسپاسی را سرایش می کند.
می دانی
درکش برایم سنگین است
که چگونه من و تو، ما می شویم؟!!
که این بهترینِ برکت است.
و تو
همچنان که همچنان
منتظر بازگشت من به سوی ما!
و من
بی خیالِ بی خیال...!
انگار نه انگار
از کجا آمده ام
آمدنم بهرِ چه بود...
____________ ____________
وبلاگ می‌نویسم قربة إلی الله... ان شاءالله
____________ ____________


فهرست موضوعی
محبوب ترین ها
پربحث‌ترین ها
آخرین خاطرات

داغِ تازگی...

شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۱۷ ب.ظ

از در که پایم را بیرون می‎گذارم، شروع می‎شود.

دیگر،مسیرِ هر روزه‎ام هم برایم تازگی دارد،

راننده‎ها هم این را خوب می‎دانند.هر روز کرایه را به یک نرخ می‎برند.

پیاده که می‎روم،به پاهایم خوب نگاه می‎کنم،کفش‎هایم عوض شده‎ است، با خیابان‎ها هم‎خوانی دارد. دیگر خودش مرا می‎برد به مقصد، از خیابان‎هایی که انگار ندیده بودم...

با افراد که صحبت می‎کنم، انگار قبلا یک‎جایی آنها را دیده‎ام، اما هرچقدر فکر می‎کنم نمی‎دانم چیستند! شغالند؟ مرغند؟ کلاغند؟ یا گرگ؟

زبانشان را نمی‎فهمم اما دهانم جورِ مرا می‎کشد...

به لباس‎هایشان که نگاه‎می‎کنم، دلم به لرزه می‎افتد، اما چشمانم همراهی ‎می‎کند، آری،این لباس‎ها به این خیابان‎ها و سنگ‎فرش‎ها می‎آید...

خسته شده‎ام.

هرچه خیابان‎ها سنگ‎فرش‎تر می‎شود،لباس‎ها هم تنگ‎تر...کرایه‎ها بیشتر...

کرایه که بالا رود، به من این فرصت را می‎دهد که پیاده بروم!

به پاهایم می‎گویم،خوب نگاه کن،فردا چیزِ دیگریست...

از یاد رفته...

:::

 در میانِ چپ و راست شهر باران، دلم عجیب برای آن شهرِ خودم گرفته‎است. من آن شهرِ قدیمی را دوست دارم . . .

.

از یاد رفته...

از یاد رفته...

از یاد رفته...

از یاد رفته...

رشت

از یاد رفته...

دیدگاه  (۱۵)

چقدر زیبا  آفرین
پاسخ:
ممنون،
شمام چقدر آنلاینید
اونجوری بهتر بود...
پیکانو عشق است...چه ایامی داشتیما 
پاسخ:
یادش بخیر... چه حای میداد
۱۵ مرداد ۹۲ ، ۲۳:۵۱ جستجوگر معرفت
همگی خسته ایم از این شهر...
گاهی تکراری بودن چقدر لذت بخش است و تغییر نکردن...
موفق باشید همشهری دردمند...
پاسخ:
خسته کنندس...
سلامت باشید
۱۷ مرداد ۹۲ ، ۱۹:۱۳ حمید اسماعیل زاده
آخ آخ آخ
پاسخ:
اَخ کن..!
۱۸ مرداد ۹۲ ، ۱۴:۴۴ سید جواد میرحسینی


d.kyusof.ir

۱۸ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۳۸ ای نام تو بهترین سر آغاز
هر تازگی بد نیس

صفای رمضان پیوسته در وجودتان جاری
عید فطر مبارک
سلام
خدا قوت
وبلاگ ارزشمندی دارید
خوشحال میشم به ماهم سر بزنید تا در صورت امکان تبادل لینک داشته باشیم
موفق باشید
یا علی


پاسخ:
سلام
سلام.عیدتون مبارک.عالی بود....
راستی منظورتون رو متوجه نشدم.دردودلتون زیاده ها.....منظورتون که من نبودم.درست؟؟؟؟
پاسخ:
سلام،
الان که دارم تایید میکنم خیلی از عید گذشته،
اما میشه هر روز هم عید باشه،پس عید شما هم مبارک...
دردودل زیاده، ولی معلومه که با شما نبودم،معلوم نیس؟
۲۰ مرداد ۹۲ ، ۱۷:۱۴ منتظری که آرزوشه منفعل نباشه
سلام

قالَ الاِْمامُ الْهادى(علیه السلام):

«لَوْ سَلَکَ النّاسُ وادِیًا شُعَبًا لَسَلَکْتُ وادِىَ رَجُل عَبَدَاللّهَ وَحْدَهُ خالِصًا.»:
اگر مردم به راه هاى گوناگونى روند، من به راه کسى که تنها خدا را خالصانه مىپرستد خواهم رفت.

این پست شما تلنگری بس به جا بود...
اری متاسفانه در سفر اخیرمان دیدیم بدتر شدن را...
حتی بعد از چند ماه چشم انتظاری تغییرات خیابان علم الهدی را...
به محض ورود به این خیابان بطوری حالم بد شد...خداروشکر همراهان بودند وگرنه...
ولی مثل اینکه باز داشت یادمان می رفت!!!

خدایا خدایا

این حس بی حسی از چه روست؟!

نه اشکی زچشمانم! نه دردی ز سینه ام!

چه بی احساس بر زبانم جاری شود رشت!

وای بر این بی حسی!

وای بر این بی دردی!

دگر بر خیالم نگذرد خاطرات!

ز احساسم آید خاطراتی نبود!

گویی همه خیالات بودست!

خدایا این بی حسی و بی دردی زین چه روست؟!

من که بر دل راندم دعایی..

آن دعایی که بعد از هدایت نیاید نسیانی!

خدایا این نسیانی زین چه روست؟!

ز دنبال راه حل زدم به هر در...

نیافتم راهی جز ترک وطن!

زان رو خواستم صبر بر این راه حل!

حال تسکین یافته درد سینه ام!

ولی این نبود تسکین دردهای دگرم...

دنبال راهی بودم بر هدایت

حال که دانم بود اشکی و دردی

با تامل بازجویم راهی بر بهبودی

که آید ؟ کند همرهی زین راه پرمشقت

که رمز فیروزی این ره بُوَد

توکل، توسل، همت و تلاش

...
پاسخ:
سلام،
درست فرمودید،

توکل، توسل، همت و تلاش...


سلام
خسته نباشید ... عید شما مبارک
قشنگ بود
التماس دعا
پاسخ:
سلام،
ممنون،همچنین
دارد قطار عمر کجا می‌برد مرا؟
یارب عنایتی، تِرَنَم را عوض کنم

برادرم...!

برادرم ، من در این گرمای تابستان چادر سر میکنم ،

سخت است ولی تنها 3 ماه است ، چادر آزادی حرکت و دستانم

را می گیرد ، سخت است ولی نه زیاد،

 چادر سر کردن مسئولیت می آورد و انتظار ، ولی تمام اینها سخت

تر از کار تو نیست ، سخت تر از کار تو نیست که باید در تمام طول

سال سر به زیر راه بروی و از میان شیاطین متحرک کوچه ها

و خیابان ها، از میان بانوانی که نتوانسته اند خودنماییشان

را کنترل کنند ، سالم رد شوی ،

ازتو سخت تر نیست که همیشه باید مراقب خودت باشی

وقتی می خواهی بیرون بروی یا فیلمی ببینی یا

به اینترنت وصل شوی ، زیرا شیاطین برایت کمین کرده اند .

از تو سخت تر نیست که در این هجوم بی مهابای وسوسه های

دلفریب و پلیدی های نا جوانمردانه باید پاک باقی بمانی.

و خداوند مرد را قوی آفرید زیرا وظیفه ات بسی سنگین تر

است و اگر در این آزمون ها پیروز شدی ،مردی خدایی میشوی!

 

پاسخ:
یاعلی...
۰۵ آذر ۹۲ ، ۱۳:۳۱ عبدالمهدی منتظر

ما ایستاده ایم..
این فرهنگ و تمدن مارا نخواهند گرفت...
همان هایی که فیسبوک و نیمباز و وی چت را باب کرده اند...
همان هایی که به بهانه ی تیپ و مد زدن جوانان سفره خونه خان جون اینارو به عنوان ساپرت انتخاب کردند...
و کسی از درون به من می گوید : چه آسان افکار خود را می بازیم...
صدای در می آید کسی پشت در است...

 برای فیس بوک پیغامی آمده..

دودلم...

فیسبوکم را چک کنم یا در را باز کنم...

یک بار هم شده در را باز کن...

شاید عطر یاسی پشت در باشد..

شاید سوزی عاشقیت گر بگیرد...

آرام قدم زنان به صدای در گوش فرا می خوانم و به سمت در با قدم هایی خسته گام بر میدارم...

صدای فیسبوک امانم را بریده...

دست بر دست گیره ی در می گذارم...

عطر خوشی به مشامم می رسد..

باران شروع به باریدن کرده..

صدای باران..

قطراتی که با آب های درون حوض احوال پرسی می کنند..

بوی خاک....

صدای زوزه باد...

گریه ی آسمان از این عطر یاس...

صدای شاخ و برگ ها که رحمت الهی را مشایعت می کنند..

نفس عمیق سر میدهم...

عطر عجیبی بر مشامم میرسد...

عطر یاس...

برای اولین بار به سمت گوشی میروم...

یک بار هم شده برای لبخند امام زمانم فیسبوکم را حذف می کنم...

خیلی وقت است کسی پشت در است...

با ترک گناه در را باز کن...

(عبدالهدی منتظر)







پاسخ:
بسیار زیباست...
هرچه خیابان‎ها سنگ‎فرش‎تر می‎شود،لباس‎ها هم تنگ‎تر...کرایه‎ها بیشتر..

دلم گرفت ...
پاسخ:
هعیییی...
گرفتن هم دارد

ارسال دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی