هرزگاهی پیش میآید که احساسم، حسابی حالم را میگیرد...
امانم را میبرد
دراین مواقع باید کسی... چیزی... باشد تا حالم را تسکین دهد
.
هرزگاهی پیش میآید که احساسم، حسابی حالم را میگیرد...
امانم را میبرد
دراین مواقع باید کسی... چیزی... باشد تا حالم را تسکین دهد
.
دلم پر است از لیلیِ نابابت
که چوبِ حراج به قصههای عاشقانه زده است!
این چه وضعی هست که درست کردهای. تمامش کن،
تا فرهاد پشیمان نشده...!
لااقل تا مجنونِ این لیلی فراوان نشده
تمامش کن این جاهلانه را...
تمامش کن... تمام
:::
نتیجهی مذاکرات فرهاد و خسرو، جز مرگ شیرین نبود. اما آغازِ قصهای نو شد، مرگِ فرهاد...
یاسریعالرضا
یکماه نمیشود که از زیارتت برگشتهام
اما، به اندازهی یک عمر خلف وعده کردهام...
.
یارضا، توبهام را به بارگاه تو میکشم
میدانم... خوب چشیدهام... سالهاست که این را حس کردهام
شما سریعالرضایی و درگاه شما، درگاهِ ناامیدی نیست...
نگاهتو ازم نگیر :)
.
- این دختره رو میبینی؟
- کدوم؟ اونی که از درخت داره بالا میره؟ یا اونی که قلاب گرفته و نیشش بازه؟
- اِ ! خوب نگاه کن دیگه. اونی که اون گوشه داره میخنده
- آهان. خب؟
- مرضیس. دختر خوبیه. هفته پیش باهاش بهم زدم!
.