ب‍‌ع‍‌ض‍‌ی‍ از چ‍‌ی‍‌‍‌زه‍‌ا را، ف‍‌ق‍‌ط بای‍‌د دک‍‌ل‍‌م‍‌ه‍ ک‍‌رد...

ب‍‌ع‍‌ض‍‌ی‍  از چ‍‌ی‍‌‍‌زه‍‌ا را، ف‍‌ق‍‌ط بای‍‌د دک‍‌ل‍‌م‍‌ه‍ ک‍‌رد...

خدایا
ممنون از این سالهایی که بر من زندگی بخشیدی
تا خودم را به خودت ثابت کنم
با این که از اولش هم میدانستی
همین دکلمه
ناسپاسی را سرایش می کند.
می دانی
درکش برایم سنگین است
که چگونه من و تو، ما می شویم؟!!
که این بهترینِ برکت است.
و تو
همچنان که همچنان
منتظر بازگشت من به سوی ما!
و من
بی خیالِ بی خیال...!
انگار نه انگار
از کجا آمده ام
آمدنم بهرِ چه بود...
____________ ____________
وبلاگ می‌نویسم قربة إلی الله... ان شاءالله
____________ ____________


فهرست موضوعی
محبوب ترین ها
پربحث‌ترین ها
آخرین خاطرات

۴۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خدا» ثبت شده است

 یکی از دوستان اهل سنت می‎گفت، ماها معتقدیم نباید کسی  

را نفرین کنیم، به عقیده‎ی ما مرگ بر آمریکا درست نیست.

 پیامبر هم هیچ وقت کسی را از جانب خودش نفرین نمی‎کرد...

 ...

۱۰ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۲ ، ۲۳:۱۰
دکـ لـ مـ هـ

ای حسین(ع)،

تو عاشق بودی

عاشقِ عاشق

و روزِ عشق بازی تو با معشوقت

ثبت شده است

در تقویمِ دل

عاشورا...

.

۴ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۲ ، ۱۱:۰۱
دکـ لـ مـ هـ

من وفا را، گریه‎ها را، خنده‎ها را، دوست دارم

 من تبِ کوچِ پرنده در هوا را دوست دارم

.

 لحظه‎های شادمانه، گریه‎های کودکانه

 لیلی و مجنون و شیرین، قصه‎ها را دوست دارم

.

فصل پاییزِ بهاری، شهر باران، یادگاری

 آسمانش، ابرهایش، این هوا را دوست دارم

.

۱۲ دیدگاه موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۲ ، ۱۳:۳۳
دکـ لـ مـ هـ

گاهی آنقدر پشتِ سرم غیبت می‎کنند

که خودم به خودم شک می‎کنم...

۶ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۲ ، ۱۰:۰۹
دکـ لـ مـ هـ

 آسمان سفره‎ی عقد می‎شود

 و از بال‎هایی که از ابرها خبر دارد

 فاطمه عطر جبرئیل می‎زند،

 جبرئیل خوشش می‎آید

 خدا را شاهد می‎گیرد

 و خطبه می‎خواند

 فرشته‎ها هلهله می‎کنند...

 و خبرش در شهر می‎پیچد

 مدینه بوی بهشت می‎گیرد

 ومردم از فاطمه می‎گویند

 دیگر علی، امیرِ مومنان شده‎است...

...

 باید هم، تمامِ اهلِ مدینه دعوت می‎شدند. خب ازدواجِ کوثر بود.

 مراسم که تمام شد، مردم یکی‎یکی بعداز تبریک رفتند. محمد(ص) که رفت،

 دیگر علی ماند و فاطمه

 علی ماند و فاطمه

 علی ماند و فاطمه...

 و درو دیوارهایی که از خاطرات سرخ شدند...

۷ دیدگاه موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۲ ، ۲۲:۳۶
دکـ لـ مـ هـ

 ما غایبیم، او منتظر آمدن ماست . . .

 ای شهر

 چشم ببند از این آینده

 که تورا به سمتِ خویش می‎کشاند

 و چشم بگذار

 که می‎خواهم بروم

 دور شوم از این مدینه‎ی فاسده

 شاید درگذشته‎ات

 آن شهرِ رویایی را

 که اکنون اینچنین گشته...یافتم

 احتمالا اشتباهی رخ داده‎است

 که این شده‎ای

 به همه ثابت خواهم کرد، اشتباه از اول‎ست...

۱۱ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۲ ، ۱۱:۳۵
دکـ لـ مـ هـ

 پا در خیابان‎ها که می‎گذارم،

 باید برای لحظه‎ای هم که شده شهدا را فراموش کنم

 نه، نمی‎شود این آرامش را از یاد برد...

 به گذرگاه شهید اعلم الهدی که می‎رسم

 دوست دارم به خواب بروم

 به خوابی عمیق

 تا از سیلی‎های پسران و دختران در امان بمانم

 اما بی‎خوابی به سرم می‎زند

 می‎خواهم چیزی بگویم

 دهانم قفل می‎شود

 یک‎نفر باید دهانم را امر به معروف کند

 چشمانم را نهی از منکر

 تا این‎قدر نهراسند...

 به خانه که می‎آیم دهان را آب می‎کشم

 چشم‎ها را می‎‌شویم

 باید استراحت کنم

 جای سرخِ سیلی‎ها امانم را می‎برد...

 به رخت خواب می‎روم،

 رویم را از مادر می‎پوشانم

 مادر می‎ترسد، نگران می‎شود...

 می‎خواهم بخوابم، بعضی از چیزهارا باید خواب دید...

 بازهم خوابم نمی‎برد

 هی اضطراب، هی اضطراب، هی اضطراب...

 باز هم بر سرِ جایم شناور شده‎ام!

 چشمانم را می‎بندم

 شروع می‎کنم به شمردنِ دختران و پسران

 صورتم باز سرخ می‎شود

 بر سرِ یخچال می‎روم، قرصی می‎خورم

 اینبار،

 حتی قرص‎های صورتیِ فروغ* هم به کارم نمی‎آید...

.......

 * فروغ فرخزاد

۴ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۲ ، ۱۱:۰۹
دکـ لـ مـ هـ

سبک در گم

وقتی عشق‎ها جورِ دیگری می‎شود

وقتی غمیگنی‎ها، تاوانِ این عشق‎ها می‎شود

دلم از این عاشقانه‎ها بهم می‎ریزد

و خسته می‎شود

هم ازشعرهای عاشقانه

هم از شعرهای غمگین،

دلم یک سبکِ جدید می‎خواهد...

۶ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۰۸
دکـ لـ مـ هـ

 بعضی از چیزها، آدم را عاشقِ خودش می‎کند

 و بعضی چیز ها آدم را عاشقِ دیگری...

 بعضی از عشق‎ها عشق‎ست

 و بعضی عشق‎ها فقط حال و هوای عاشقی می‎دهند...

 اما من

 از عشق‎هایی خوشم می‎آید که درام هستند

 آن عشق‎هایی که مثلِ آبِ خشک از گلوی آدم پایین می‎رود

 و آدم آن را با پوست وگوشتش درک می‎کند...

 آن عشق‎هایی که اگر پایین نرود، دیگران را خفه

 و اگر پایین برود، دیگران را هم عاشق می‎کند...

 از آن عشق‎هایی که انسانیت را به رخ می‎کشد...

کالو

۱۱ دیدگاه موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۴۴
دکـ لـ مـ هـ

 یا رضا، من برای این زیارت نقشه‎ها کشیده بودم،

 کلی خواسته داشتم و می‎خواستم با دستِ پر برگردم

 درست است که خوب نیستم و با خودم درگیرم

 اما

 شماهم امامِ رئوفی و من این را دراین مدت خوب درک کرده‎ام...

 راستی آقاجان، این چه حکمتی‎ست تا ضریح و گنبدِ شمارا می‎بینم یادم می‎رود چه می‎خواستم؟

 فکر کنم این خواسته‎های من از دور خوش‎ست

 دستم را بگیر که به تو دلخوشم...

ساعاتِ پایانی سفر - 19/6/92         

   امضا- دکلمه          

۵ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۲۳
دکـ لـ مـ هـ

بسم رب الرضا(ع)

زیارت

 این که می‎گویند آدم با هربار زیارتت مجنون‎تر می‎شود راست‎ست

 ممنونم که باز هم

 این مجنونِ دلباخته را

 این نادانِ خود باخته را

 این اسیر و آواره را

 جا و پناه می‎دهی...

 راستی،

 مطمئن باش که منِ عقده‎ای جورِ دیگری می‎آیم

 و چیزهایِ زیادی می‎خواهم

 به خواهرت و غربیت قسم، بازهم آقایی کن

 امسال روی کَرمت حسابِ ویژه‎ای باز کرده‎ام...

 ...

ای که همه شب تاسحر، بامن مدارا می‎کنی                    این قلبِ بی‎دینِ مرا، امشب مداوا می‎کنی؟

اصلا که من خیلی بدم، باشد ولی رسمش نکن              این آهوی دست‎بسته را اینگونه دعوا می‎کنی؟

این دل شده لامذهبی، خونین شده چشمِ تَرَم                  این چشمِ گریانِ مرا داری تماشا می‎کنی؟

آواره و خسته شدم، از همه جا رانده شدم                         پیکرِ خسته‎ی ‎ِ مرا کنجِ حرم جا می‎کنی؟

میانِ عاشقانِ تو زائر وحاضر نیستم                                     میانِ این مردم مرا چگونه پیدا می‎کنی؟

آن گنبدِ زردِ طلا، دل را هوایی می‎کند                            حالا که دل بردی چرا، امروز وفردا می‎کنی؟

پروانه‎ی شمعِ شما، ...                                             آقا، گره‎ی قافیه‎ها را شما وا می‎کنی؟

پیراهنی آورده‎ام، ای یوسفم دستی بکش                          یعقوبِ چشمانِ مرا، تنها تو بینا می‎کنی

الراضی وبالقدر و قضا، سلطان علی موسی‎الرضا                    آخر تمامِ عاشقنت را زلیخا می‎کنی...

دکـ لـ مـ هـ          

......

پ.ن: به زیارتش می‎روم. انشاالله نائب‎الزیاره‎ی همه‎ی عاشقانش...

۶ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۰۰
دکـ لـ مـ هـ

 روزها که می‎گذرد، خودش را به رخم می‎کشد

 که من امروز را

 با تمامِ خوشی‎ها و ناخوشی‎هایش گذاشتم و رفتم

 من از دنیا می‎گذرم بدونِ اینکه کسی بر من خرده بگیرد

 اما تو

  من را چگونه گذراندی؟

  نه،  تو از من نمی‎توانی بگذری،

 و برای لحظه لحظه‎‎ی من، که بر تو گذشت

 سؤالت می‎کنند

 برای هر خوشی‎ها و ناخوشی‎هایش،

 که چگونه گذشت...

۳ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۱۶
دکـ لـ مـ هـ