میان
يكشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۲، ۰۸:۰۸ ب.ظ
این روزها
هوای گلویم حسابی میگیرد.
نه این که هوایی شده باشد... نه...
شاید هم آری
اصلا نمیدانم
خودم هم در کارِ این گلویم ماندهام
همهاش اشکهایم را فرو میخورد
شاید نمیداند این دل است... آبشش که ندارد... هوا میخواهد!
شاید هم میداند و کاری از دستش بر نمیآید
شاید شاید شاید...
::
اصلا حق دارد... سخت است میانِ دوچیز ماندن
که با غمگینی بسازد یا سنگینی؟!...
.
گوش زد:
به شهرم: اینجا هوای دل غباریست...
به مادرم: ظرفیتم را دیدی؟
به خودم: سنگینیای که داغ میشود و دلِ محسن اشکهای مادر را تنفس میکند...