یک جرعه از عاشقی
میدانی آقا
گاهی آیهها فقط مصداقِ شما میشوند
که آدم یکهو میزند به سرش و تریپ عوض میکند!
من هم چندوقتیست اینگونه شدهام...
حال و هوایم مانندِ آن روزهاییست که به سرم میزد.
اصلا یکجوری شدهام...
البته، گاهی که از خانه پا بیرون میگذارم
با خودم میگویم
شاید ریشهی انسانیتم گل کرده است...
یا شاید، دلم هوایت را کردهاست...
تا اینکه
در یکی از حوالیهای عشق
و در نزدیکیِ اذانِ صبح
همان موقع که آمدی و بر گلویم بوسه زدی
فهمیدم
قضیه فرق میکند
...
میدانی،
اگر بارِ اول بود،
میگفتم دلِ حالی بیحالیام، شایعه کرده است...
اما خودت شاهدی آقا،
که بارِ اولتان نبوده است...
اینبار نه به سرم، بلکه به دلم زده است
که این تو بمیریها، ازآن تو بمیریهاست...
اینبار یک چیزی فراتر از انسانیت است
یک چیزی مثلِ عاشقی... مثلِ شهادت...