.
به چه میخندی تو؟
سنگِ خود را، من به سینه نزنم!
پس زِ چه دلگیرم؟!
نه من آن بالایم
.
.
به چه میخندی تو؟
سنگِ خود را، من به سینه نزنم!
پس زِ چه دلگیرم؟!
نه من آن بالایم
.
جادهای را دیدم
آن سرش ناپیدا !
که داغ را بر دلِ آنهایی میگذارد
که با وجودِ این مسیر
هنوز هم اندر خمِ یک کوچهاند
و نمیدانند که عشق هم
.
.
تو از چه، بیحیایی را به من ارزانی داشتی
که اینگونه حجاب بر سر چشمان دیگران میکشانم؟!!
.
من پریدم از خواب
خوش نشستم لبِ حوض
دل پریشان، بیتاب
من درونِ مهتاب
میچکیدم در آب
.
پا در خیابانها که میگذارم،
باید برای لحظهای هم که شده شهدا را فراموش کنم
نه، نمیشود این آرامش را از یاد برد...
به گذرگاه شهید اعلم الهدی که میرسم
دوست دارم به خواب بروم
به خوابی عمیق
تا از سیلیهای پسران و دختران در امان بمانم
اما بیخوابی به سرم میزند
میخواهم چیزی بگویم
دهانم قفل میشود
یکنفر باید دهانم را امر به معروف کند
چشمانم را نهی از منکر
تا اینقدر نهراسند...
به خانه که میآیم دهان را آب میکشم
چشمها را میشویم
باید استراحت کنم
جای سرخِ سیلیها امانم را میبرد...
به رخت خواب میروم،
رویم را از مادر میپوشانم
مادر میترسد، نگران میشود...
میخواهم بخوابم، بعضی از چیزهارا باید خواب دید...
بازهم خوابم نمیبرد
هی اضطراب، هی اضطراب، هی اضطراب...
باز هم بر سرِ جایم شناور شدهام!
چشمانم را میبندم
شروع میکنم به شمردنِ دختران و پسران
صورتم باز سرخ میشود
بر سرِ یخچال میروم، قرصی میخورم
اینبار،
حتی قرصهای صورتیِ فروغ* هم به کارم نمیآید...
.......
* فروغ فرخزاد
تورا راه میدهم
به حیات خلوتِ دلم
همهجایش جورست
نفسم آرام میآید و میرود،
کار به کارِ هیچ کس ندارد
فقط میماند تنگیاش
که حل میشود
عشقم را اجاره دادهام
پولش را که گرفتم،
سهمِ قلب و کلیه و کبد را میخرم
حیات خلوتِ دلم را بزرگتر میکنم
تا خیالت تخت شود
مثلِ همان روزهایی که دیگر نخواهم بود...
بخواب آرام، بخواب آرام
که رویای دلم دردست
میانِ گریهی آتش
چقدر دستانِ تو سردست
بخواب جانم، بخواب آرام
شدم لالاییِ خاطر
فقط از این میسوزم
که من لالا کنم تاکی؟
بخواب آسان، بخواب آرام
ازین مردمِ بیهنگام
غریبانه برای شام
از این اقیانوسِ آرام
که همچون ابر میدوزد
عجیب تشنه به رویِ بام
بخواب آرام روی شانه
تمام کن آتشِ خانه
برایت ابر میدوزم
به یادِ عشقِ جاودانه
بخواب آرام، بخواب عشقم
که این دنیا پراز دردست
دراین دنیای سرگردان
فقط یک دفترِ مشقم
بخواب آرام، بخواب آرام
چرا هی حرفی از ماندن
که این دفترِ مشقِ من
ندارد ارزشِ خواندن
بخواب آرام، فقط جنگ ست
که این دریا پراز سنگ ست
دراین امواج سرگردان
برایت قایقی تنگم
بخواب آرام وآسوده
میانِ شعلهی بارش
میانِ آهِ آزرده
میانِ سوزش وسازش
درونِ سوزِ گهواره
دراین گرداب کنم گردش
میانِ چرخش وچرخش
شدم گمراه وبیچاره
برایم گور میسازد
ازین گردشِ گهواره
نترس دیگر، بخواب آرام
شدم لالاییِ خاطر
فقط ازاین میسوزم
که من لالا کنم تاکی...