ب‍‌ع‍‌ض‍‌ی‍ از چ‍‌ی‍‌‍‌زه‍‌ا را، ف‍‌ق‍‌ط بای‍‌د دک‍‌ل‍‌م‍‌ه‍ ک‍‌رد...

ب‍‌ع‍‌ض‍‌ی‍  از چ‍‌ی‍‌‍‌زه‍‌ا را، ف‍‌ق‍‌ط بای‍‌د دک‍‌ل‍‌م‍‌ه‍ ک‍‌رد...

خدایا
ممنون از این سالهایی که بر من زندگی بخشیدی
تا خودم را به خودت ثابت کنم
با این که از اولش هم میدانستی
همین دکلمه
ناسپاسی را سرایش می کند.
می دانی
درکش برایم سنگین است
که چگونه من و تو، ما می شویم؟!!
که این بهترینِ برکت است.
و تو
همچنان که همچنان
منتظر بازگشت من به سوی ما!
و من
بی خیالِ بی خیال...!
انگار نه انگار
از کجا آمده ام
آمدنم بهرِ چه بود...
____________ ____________
وبلاگ می‌نویسم قربة إلی الله... ان شاءالله
____________ ____________


فهرست موضوعی
محبوب ترین ها
پربحث‌ترین ها
آخرین خاطرات

۳۰ مطلب با موضوع «شعر وادب :: نظم :: نو» ثبت شده است

.

 به چه می‎خندی تو؟

 سنگِ خود را، من به سینه نزنم!

 پس زِ چه دلگیرم؟!

 نه من آن بالایم

.

۱۰ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۰:۵۴
دکـ لـ مـ هـ

 .

 یک اردیبهشت، هم می‎تواند آغازِ

 یک ماهِ جدید باشد

 هم آغازِیک فصلِ جدیدتر

.

۱۴ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۰:۰۸
دکـ لـ مـ هـ

 جاده‎ای را دیدم

 آن سرش ناپیدا !

 که داغ را بر دلِ آنهایی می‎گذارد

 که با وجودِ این مسیر

 هنوز هم اندر خمِ یک کوچه‎اند

 و نمی‎دانند که عشق هم

.

۱۱ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۲:۰۹
دکـ لـ مـ هـ

 چگونه

 در این هجومِ نابه سامانی‎ها

 به خود حق می‎دهند

 که با هر نگاهِ هرزه‎ای...

.

۲۰ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۰۳
دکـ لـ مـ هـ

این روزها

هوای گلویم حسابی می‎گیرد.

نه این که هوایی شده باشد... نه...

.

۵ دیدگاه موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۰۸
دکـ لـ مـ هـ

.

 تو از چه، بی‎حیایی را به من  ارزانی داشتی

 که اینگونه حجاب بر سر چشمان دیگران می‎کشانم؟!!

.

۹ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۲۵
دکـ لـ مـ هـ

 شیدایی را از تو آموختم

 که یک کاوراه،  آواره‎ شدم

 فقط کمی از خودت خالی‎تر...

.

۳ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۱۷
دکـ لـ مـ هـ

 من پریدم از خواب                

 خوش نشستم لبِ حوض

 دل پریشان، بی‎تاب

 من درونِ مهتاب

 می‎چکیدم در آب

.

۵ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۲ ، ۲۰:۲۶
دکـ لـ مـ هـ

 پا در خیابان‎ها که می‎گذارم،

 باید برای لحظه‎ای هم که شده شهدا را فراموش کنم

 نه، نمی‎شود این آرامش را از یاد برد...

 به گذرگاه شهید اعلم الهدی که می‎رسم

 دوست دارم به خواب بروم

 به خوابی عمیق

 تا از سیلی‎های پسران و دختران در امان بمانم

 اما بی‎خوابی به سرم می‎زند

 می‎خواهم چیزی بگویم

 دهانم قفل می‎شود

 یک‎نفر باید دهانم را امر به معروف کند

 چشمانم را نهی از منکر

 تا این‎قدر نهراسند...

 به خانه که می‎آیم دهان را آب می‎کشم

 چشم‎ها را می‎‌شویم

 باید استراحت کنم

 جای سرخِ سیلی‎ها امانم را می‎برد...

 به رخت خواب می‎روم،

 رویم را از مادر می‎پوشانم

 مادر می‎ترسد، نگران می‎شود...

 می‎خواهم بخوابم، بعضی از چیزهارا باید خواب دید...

 بازهم خوابم نمی‎برد

 هی اضطراب، هی اضطراب، هی اضطراب...

 باز هم بر سرِ جایم شناور شده‎ام!

 چشمانم را می‎بندم

 شروع می‎کنم به شمردنِ دختران و پسران

 صورتم باز سرخ می‎شود

 بر سرِ یخچال می‎روم، قرصی می‎خورم

 اینبار،

 حتی قرص‎های صورتیِ فروغ* هم به کارم نمی‎آید...

.......

 * فروغ فرخزاد

۴ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۲ ، ۱۱:۰۹
دکـ لـ مـ هـ

 تورا راه می‎دهم

 به حیات خلوتِ دلم

 همه‎جایش جور‎ست

 نفسم آرام‎ می‎آید و می‎رود،

 کار به کارِ هیچ کس ندارد

 فقط می‎ماند تنگی‎اش

 که حل می‎شود

 عشقم را اجاره داده‎ام

 پولش را که گرفتم،

 سهمِ قلب و کلیه و کبد را می‎خرم

 حیات خلوتِ دلم را بزرگ‎تر ‎می‎کنم

 تا خیالت تخت شود

 مثلِ همان روزهایی که دیگر نخواهم بود...

۵ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۲ ، ۱۸:۱۴
دکـ لـ مـ هـ

از طلایه‎های آمدنِ خورشید
از سایه سارِ نوازشِ ابرهای دور
از ترانه
که چشمانم را تار می‎کند
از زمانه
که زمان را دست‎خوشِ معکوس داده‎است
از جوانه
که سازِ مخالفِ روییدن می‎زند
گرفتم
که چه کسی دستانم را گرفته‎است
و پروازم می‎دهد
می‎برد
تا آن اوج
که فرشتگان
فوج فوج
به آن حسرت می‎خورند...
عجیب رفته‎ام
از جمکرانِ تو،تابیکرانِ عشق...
۱۳ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۲ ، ۱۶:۰۴
دکـ لـ مـ هـ
                        

بخواب آرام، بخواب آرام                                      

که رویای دلم دردست

میانِ گریه‎ی آتش

چقدر دستانِ تو سردست

 

بخواب جانم، بخواب آرام

شدم لالاییِ خاطر

فقط از این می‎سوزم

که من لالا کنم تاکی؟

 

بخواب آسان، بخواب آرام

ازین مردمِ بی‎هنگام

غریبانه برای شام

از این اقیانوسِ آرام

که همچون ابر میدوزد

عجیب تشنه به رویِ بام

 

بخواب آرام روی شانه

تمام کن آتشِ خانه

برایت ابر می‎دوزم

به یادِ عشقِ جاودانه

 

بخواب آرام، بخواب عشقم

که این دنیا پراز دردست

دراین دنیای سرگردان

فقط یک دفترِ مشقم

 

بخواب آرام، بخواب آرام

چرا هی حرفی از ماندن

که این دفترِ مشقِ من

ندارد ارزشِ خواندن

 

بخواب آرام، فقط جنگ ست

که این دریا پراز سنگ ست

دراین امواج سرگردان

برایت قایقی تنگم

 

بخواب آرام وآسوده

میانِ شعله‎ی بارش

میانِ آهِ آزرده

میانِ سوزش وسازش

درونِ سوزِ گهواره

دراین گرداب کنم گردش

میانِ چرخش وچرخش

شدم گمراه وبی‎چاره

برایم گور می‎سازد

ازین گردشِ گهواره

 

نترس دیگر، بخواب آرام

شدم لالاییِ خاطر

فقط ازاین می‎سوزم

که من لالا کنم تاکی...

۴ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۲ ، ۱۳:۰۶
دکـ لـ مـ هـ