این روزها باید حسابی بخوانی
سوزِ صدایت تکانم میدهد
مگر نمیبینی من هم رنگی شدهام؟
مگر نمیبینی چون قناری اسیر شدهام؟
کلک و پرِ گنجشک با باران خوشست
بخوان باران
فقط بخوان
صدایت سوز دارد...تکانم میدهد...
این روزها باید حسابی بخوانی
سوزِ صدایت تکانم میدهد
مگر نمیبینی من هم رنگی شدهام؟
مگر نمیبینی چون قناری اسیر شدهام؟
کلک و پرِ گنجشک با باران خوشست
بخوان باران
فقط بخوان
صدایت سوز دارد...تکانم میدهد...
از در که پایم را بیرون میگذارم، شروع میشود.
دیگر،مسیرِ هر روزهام هم برایم تازگی دارد،
رانندهها هم این را خوب میدانند.هر روز کرایه را به یک نرخ میبرند.
پیاده که میروم،به پاهایم خوب نگاه میکنم،کفشهایم عوض شده است، با خیابانها همخوانی دارد. دیگر خودش مرا میبرد به مقصد، از خیابانهایی که انگار ندیده بودم...
با افراد که صحبت میکنم، انگار قبلا یکجایی آنها را دیدهام، اما هرچقدر فکر میکنم نمیدانم چیستند! شغالند؟ مرغند؟ کلاغند؟ یا گرگ؟
زبانشان را نمیفهمم اما دهانم جورِ مرا میکشد...
به لباسهایشان که نگاهمیکنم، دلم به لرزه میافتد، اما چشمانم همراهی میکند، آری،این لباسها به این خیابانها و سنگفرشها میآید...
خسته شدهام.
هرچه خیابانها سنگفرشتر میشود،لباسها هم تنگتر...کرایهها بیشتر...
کرایه که بالا رود، به من این فرصت را میدهد که پیاده بروم!
به پاهایم میگویم،خوب نگاه کن،فردا چیزِ دیگریست...
پ.ن: در میانِ چپ و راست شهر باران، دلم عجیب برای آن شهرِ خودم گرفتهاست. من آن شهرِ قدیمی را دوست دارم . . .
.
این روزها
ویترینِ لباس فروشیهای شهر
جورِ دیگری حبّ دنیا میآوردِ...
کادر فنی + سرمربی+ مربی + کمک مربی + بازیکنان + آنالیزور + لیدر + ... +مهماندارانِ ویژه در هواپیمای ویژه.
بعد که حرف میزنی،میگن چرا تند میری! من دیگه حرفی ندارم.
...........................................................................................................
پ.ن: حواشیِ ورزشیِ ایران، از خودِ ورزش هم بیشتره، هم جذاب تر...
این بگو وبخندهای پسران ودختران
این ادعای آزادیخواهِ بعضی کاندیدا
این جوانکهای بدحجابِ شهر انتخابات
این شعارهای تکراری
این واین واین...
مرا یادِ انتخاباتِ سالِ ۸۸ میاندازد...
مگر اینها نمیدانند که تاریخ تکرار میشود؟
مهدیه با جلیلی و مهدیه با روحانی چه زیر وبمی داشت.
خُب، آمدنی که با چارتر شروع شود،معلوم است به کجا ختم میشود!
مهدیه جای خوبی بود.پاک بود.مقدس بود.کاش همچنان خوب بماند.
.........................................
پ.ن: +ادامه بیان...
سؤال:
کوکب ۱۲متر پارچهی حریری دارد.او با این مقدار پارچه،چند عدد
روسریِ یک متری میتواند بدوزد؟
جواب:
کوکب ۶۰ عدد روسریِ ۲۰ سانتی میدوزد!
................................................
حل کردنِ مسئلهی فرهنگِ ایران با روشِ اقتصادی،حکایتِ همین مسئله است.
وقتی بانامحرم سربه زیر صحبت میکنم،میگویند؛آدم ندیده
وقتی تحویل سال به مزارشهدا میروم،میگویند؛تافتهی جدا بافته
وقتی برای دوری ازگناه ازجماعت دور میشوم،میگویند؛خودسر
واینبار لباس مشکی برای بافاطمه بودن تن میکنم،میگویند؛اُمل
آری،من تافتهای جدا بافتهام
اصلا بافته شدنی که بهدست فاطمه باشد...
ومن این را دوست دارم.
میخواهم ازاین جماعت بروم،
پشت سرم آب نریزید،میلِ بازگشت ندارم
آب نریزید،لااقل به حرمتِ اینکه فاطمه بامن است
باشد که انتقام سیلیِ زهرا بگیرم...
پ.ن:فاطمه،فاطمه،فاطمه،فاطمه،فاطمه،فاطمه،فاطمه ...