از طلایههای آمدنِ خورشید
از سایه سارِ نوازشِ ابرهای دور
از ترانه
که چشمانم را تار میکند
از زمانه
که زمان را دستخوشِ معکوس دادهاست
از جوانه
که سازِ مخالفِ روییدن میزند
گرفتم
که چه کسی دستانم را گرفتهاست
و پروازم میدهد
میبرد
تا آن اوج
که فرشتگان
فوج فوج
به آن حسرت میخورند...
عجیب رفتهام
از جمکرانِ تو،تابیکرانِ عشق...