قطرهای از آسمان
چهارشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۲، ۱۰:۴۸ ب.ظ
در یک روزِ سرد پاییزی
که آسمان دلش گرفته بود
و تاریکی پشتِ پلکانم، از قلبم میگفت
کتابِ تاقچهی کهنه را
با دستکشِ گرمِ ابری آشنا کردم
و روی ایوان خانهی ابریشمی
تکیه زدم.
صفحهای را گشودم
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ...
قطرهای چکید روی لبانم
که از آسمان میگفت...
طعمی میداد که تاکنون مثلِ آن را نچشیده بودم
...
هر وقت که تشنگی به سراغم میآید
دلم برای طعم آن قطره، لَک میزند
آری، در یک روزِ سردِ پاییزی
یک قطره از آسمان را چشیدم...