ب‍‌ع‍‌ض‍‌ی‍ از چ‍‌ی‍‌‍‌زه‍‌ا را، ف‍‌ق‍‌ط بای‍‌د دک‍‌ل‍‌م‍‌ه‍ ک‍‌رد...

ب‍‌ع‍‌ض‍‌ی‍  از چ‍‌ی‍‌‍‌زه‍‌ا را، ف‍‌ق‍‌ط بای‍‌د دک‍‌ل‍‌م‍‌ه‍ ک‍‌رد...

خدایا
ممنون از این سالهایی که بر من زندگی بخشیدی
تا خودم را به خودت ثابت کنم
با این که از اولش هم میدانستی
همین دکلمه
ناسپاسی را سرایش می کند.
می دانی
درکش برایم سنگین است
که چگونه من و تو، ما می شویم؟!!
که این بهترینِ برکت است.
و تو
همچنان که همچنان
منتظر بازگشت من به سوی ما!
و من
بی خیالِ بی خیال...!
انگار نه انگار
از کجا آمده ام
آمدنم بهرِ چه بود...
____________ ____________
وبلاگ می‌نویسم قربة إلی الله... ان شاءالله
____________ ____________


فهرست موضوعی
محبوب ترین ها
پربحث‌ترین ها
آخرین خاطرات

منِ زندگی

سه شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۸:۳۷ ب.ظ

.

دیگر کار آنقدر بالا کشیده که دلت به حالِ دلم می‎سوزد! باشد... اما لازم نکرده‎است.

من خودم درگیرم. درگیرِ درگیر. در گیر و دارهای مسیری که تو پیشِ رویم گذاشته‎ای!

ومن! آنقدر این مسیر را پیموده‎ام که از زندگی خارج شدم! تا آنجا که دیگر نیاز به

سوزاندنِ هیچ دلی نخواهم داشت! اصلا این من، خیلی وقت است که اینجا زندگی

نمی‎کند! اینجا، بدونِ تو، در همین حوالیِ دور! وچه سخت راحت گذشت این نازندگی!

راستی،

می‎دانی مکمل یعنی چی؟ این که من تورا از هرچه پُر، تهی کردم و تو مرا از هرچه

تهی بودن، پُر...! و تو وقتی منِ اینگونه را دیدی، گذاشتی و گذشتی

و من نیز دیگر خواهم گذشت

از گذشته‎ای که برایم همین الآن بود...

از اولش باید می‎فهمیدم، آن موقع که

دنبال چیزی بودی... راه حلی... راهکاری... پیشنهادی...

و من

آخرش هم نفهمیدم که دنبالِ بهانه‎ای برای پایان دادن...!

باشد، به من پایان بده...

به این من که برایت چون تاریکیِ شب دشوارم...!

اما یک چیز یادت باشد؛

هر پایانی که اسپندماه نیست!

من خودِ اردیبهشت بودم...

....

۹۳/۰۲/۰۹