چشمانِ خرماییِ سجاد
دوشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۲، ۱۱:۰۷ ق.ظ
از کودکی دکترها گفتند؛ خیلی دوام بیاورد، تا 25 یا 26 سالگی.
همین جمله کافی بود، که نگاهش را عوض کند
خوب نگاه کند،
خوبِ خوب
تا بتواند جورِ آیندهای را بکشد، که میداند چیست...
و مادرش را طورِ دیگری ببوسد...
گاهی چشمانش را میبست
و چندساعتی کار ورزی میکرد...
تا به تاریکی عادت کند... تاریکیِ مطلق...
...
دیگر او یک جوان رعنا شده است
و همه چیز را برفکی میبیند
در آیندهای نهچندان دور
او به سرِ کار میرود...
...
د.ن: آرام روی چشمانم دست کشیدم
فک کنم این قضیه هم شاملش میشه ...