ب‍‌ع‍‌ض‍‌ی‍ از چ‍‌ی‍‌‍‌زه‍‌ا را، ف‍‌ق‍‌ط بای‍‌د دک‍‌ل‍‌م‍‌ه‍ ک‍‌رد...

ب‍‌ع‍‌ض‍‌ی‍  از چ‍‌ی‍‌‍‌زه‍‌ا را، ف‍‌ق‍‌ط بای‍‌د دک‍‌ل‍‌م‍‌ه‍ ک‍‌رد...

خدایا
ممنون از این سالهایی که بر من زندگی بخشیدی
تا خودم را به خودت ثابت کنم
با این که از اولش هم میدانستی
همین دکلمه
ناسپاسی را سرایش می کند.
می دانی
درکش برایم سنگین است
که چگونه من و تو، ما می شویم؟!!
که این بهترینِ برکت است.
و تو
همچنان که همچنان
منتظر بازگشت من به سوی ما!
و من
بی خیالِ بی خیال...!
انگار نه انگار
از کجا آمده ام
آمدنم بهرِ چه بود...
____________ ____________
وبلاگ می‌نویسم قربة إلی الله... ان شاءالله
____________ ____________


فهرست موضوعی
محبوب ترین ها
پربحث‌ترین ها
آخرین خاطرات

اصولِ پاسداری!

دوشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۲، ۰۳:۵۹ ب.ظ

نگهبانی

چگونه از نگهبانی لذت ببریم؟؟؟

- اگر زمان پست شما از ساعت  1 تا 3 صبح  باشد، من توصیه می‎کنم کلش را بخوابید...اصلا عجیب می‎چسبد...

من که در عمرم هیچ خوابی به این اندازه برمن نچسبید!

- اگر از ساعت 4 تا 6 صبح پاس دارید، باید هرکاری انجام دهید جز نگهبانی...

مثلا همزمان با نگهبانی چای بنوشید! بخوابید، دعای فرج و عهد و زیارت عاشورا و بعدش نمازِصبح بخوانید...

واگر زیرِ نورِ ماه بر روی کوه‎های لوشان باشد که چه بهتر...

البته این را به شما توصیه نمی‎کنم! چون امکان دارد

وقتی آخر زیارتِ عاشورا به سجده می‎روید،یک چیزی بیاید دستتان را نیش بزند و برود!

یا وقتی موقع نگهبانی‎ مشغولِ انجامِ کارهای شخصیتان هستید،

از گردان‎های دیگر بیایند و به گردانِ شما پاتک بزنند، آنوقت همه‎اش ضدّحال می‎شود...!

- اگر موقع نگاهبانیتان با کسی برخورد کردید که اسم شب را نمی‎دانست...

باید هرچه عقده از فرمانده و جانشینش و مربیان و پاسبخش ،دارید سرِ او خالی کنید! این قانونِ بقاست!!!

- اگر بالای مقرّ فرماندهی نگهبان باشید، آن هم سرِ ظهر زیرِ آتشِ سوزان

باید چفیه‎تان را خیس کنید وبیندازید سرتان وکلاه آهنی رویش، بعد اسلحه را ستون کرده و یک چرتی بزنید

و البته اگر مانند من شانس بیاورید

که در همان حین جانشینِ فرمانده از راه برسد ولی دلش نیاید شما را بیدار کند...!

البته اصلا می‎توانی مانندِ حامد خودتان را به مریضی بزنید وپاس ندهید!

- این‎ها تجربیاتِ من درطولِ آموزش در پستِ نگهبانی بود که لازم دانستم اینجا نشرش کنم... گویند زکاتِ علم نشرِ آن است!

و البته از آقای پاسبخش نخواهم گذشت که هرجا نیرو کم می‎آورد ازمن و هم‎چادری‎هایم مایه می‎گذاشت...!

واین شد که ازآن پس، نامِ پاسبخش را گذاشتیم بازپخش...!

دیدگاه  (۹)

خوش گذشت یا ... شدی؟
پاسخ:
جات خالی...!
بهترین خاطراتِ زندگیم اتفاق افتاد...
۰۵ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۳۹ محمدجواد کرامتی
چقد باحال!
قیافت رو میگم با کلاخود!!!
:D
پاسخ:
آره،اون که دیدنی بود!!!
ولی خدایی تمرکز کن: 4کیلو اسلحه، 1کیلو کلاه، سینه‎خشاب و کوله پشتی 16 کیلو...! آدم درجا می‎زنه
۰۵ شهریور ۹۲ ، ۰۹:۱۳ هویت دختران

سلام ...
دقیقا چون من هم از هر راهی رفتم به در بسته  خوردم این تصمیمو گرفتم!شاااااااااااید در فضای مجازی با همکاری دلسوزانه هم بشه کاری کرد ..شاید .
راجع به طرح ریزی هم بله شما درست میگین !این کار وقت میبره !فعلا در مرحله فراخوانی هستیم ...

شما هم دریغ نکنید وبه دوستاتون اطلاع بدید ...

یا علی

پاسخ:
سلام،
چشم،اطلاع رسانی‎ می‎کنم...انشاالله پیش بره
یاعلی
۰۵ شهریور ۹۲ ، ۱۰:۵۳ هویت دختران
با حرف دل به روزم ...
چه جالب!!!!!!!!!!!!!
به ما هم افتخار بدین..
۰۵ شهریور ۹۲ ، ۱۷:۳۵ محمدجواد کرامتی
وه هه هه هه هه
قیافه ی خندم رو در حد فامیل دور فرض کن!
پاسخ:
هار هار هار
تو هم قیافه‎ی خندم رو در حد عمومیلاد فرض کن!
۰۶ شهریور ۹۲ ، ۱۶:۰۸ محمدجواد کرامتی
سلام
بیا به روزم!
پاسخ:
سلام
من بیستوچار ساعته وب بچه‎هام
فقط کم حوصله‎ی کامنتم
۰۸ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۳۵ محتسب دربار
:)
یعنی در این حد؟!!!!
:)
پاسخ:
 آری...
در پناه حق

ارسال دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی